خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی

ساخت وبلاگ

میرزا محمد بگمانم در آن زمان رئیس ثبت اسناد واملاک الیگودرز بود ؛ و برایم نوشته بود که دارای دختری بنام طاهره هم شده است که من و پدرم بسیار مشتاق دیدن این نخستین نوه والدینم بودیم .
جعفر آقا خلیفه ی یک خیٌاطی بود و کارش نسبتا" رونق داشت ؛ امٌا به شدٌت به دنبال این بودند که او رادستگیر کنند و به اجباری ببرند ... و دائما" در حال جنگ و گریز با ماموران بود . البته این جنگ و گریز به این دلیل که روخانی زاده و شخصا" هم سیتسی بود تا حدودی جنبه سیاسی یافته بود .
میرزا کاظم حاضر شده بود که به روستا ( بگمانم جهان آباد ) رفته معلمی کند و می گفتند که در آنجا صیغه ی مناسبی هم گرفته بود و فعلا" از اجباری رفتن در امان بود . در تحصیل هم حتی الامکان می کوشید اکرچه امکاناتش چندان برایش فراهم نبود .
مسئله مهم و لاینحل دیگر ما سه جوان و نوجوانی بودند که نه حاضربودند آنچنان به نحوی مرتب به مدرسه بروند و نه چندان علاقه ای به ادامه تحصیلات حوزوی داشتند ؛ اگر چه بزرگترینشان ، تقریبا" بیست ساله ، در آنموقعیت نامطمئن اقتصادی پدرم سرمایه قابل توجهی گرفت که کارگاه نساجی به راه بیاندازد و وسایلی هم خرید و کارگاهی هم در طبقه شمال شرقی خانه به راه انداخت ...؛ و دومینشان هم بیش از آن دو معقولانه رفتار می کرد ودفتر داری فروشگاه آقای حسن نیکنام را بر عهده گرفته بود ؟ . جوان بودند دیگر و در آن روزها که دستی غیبی زن را به شوهر و شاگرد را بر استاد و .... می شورانید چون ما چهار فرند بزرگتر کاملا" مطیع نبودند ومسائلی روزمره پیشآمد می کرد ...
...و ما ، یعنی من و پدرم ،تصورش را هم نمی کردیم که وضع از آن بدتر هم بشود ، که شد !.

 

خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی...
ما را در سایت خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : میرزا جواد آیت اللهی MIRZAJAVAD AYATOLLAHI agamirzajavad بازدید : 1501 تاريخ : دوشنبه 26 آبان 1393 ساعت: 17:21

  برخی از  ایرادها ی حکومت رضا خانی مثل برخی از سخنانی که روضه خوان های حوزه ندیده بر سر منابر می گفتند یا قمه زنی وامثال آنهامورد تائید ما هم بود. حوزه علمیه یزد هم ازاین افراد و ازاین اعمال پشتیبانی نمی کرد . اما حکومت  فشار خود را بر روحانیان یزد ( و نه آنطور که میگفتند اینچنین در همه ی شهرهای ایران ) روز به روز بیش از پیش می کرد .درحوزه علمیه یزد که هنوزهم یک حوزه علمیه بزرگ شیعی محسوب میشد و میبایست لااقل به پنجاه نفر مجوزلباس ( فعالیت روحانیت ) بدهند یا لااقل اگربه نسبت خود شهریزد هم بود باید لااقل به سی نفر مجوزلباس بدهند فقط به چهار - پنج نفرمجوز لباس داده بودند ! .البته حب و بغض های محلی هم به کمک حکومت مرکزی شتافته بود . کسانی که حالامورد تائید مراکز  و دولتی و رسمی  مربوطه بودند نه نزد آقا سید یحیی طلبگی کرده بودند نه با جنگِ شیعیان عراق  و رهبران و طلاب حوزه علمیه عراق ؛ از آنجمله  پسران آقا سید محمد کاظم طباطبائی یزدی و فرزند مجتهد آقا سید یحیی ( آقا سید جواد ) بر علیه انگلیس در عتبات عالیات موافق بودند و نه هیچگاه در خدمت به حکومت های استبدادی دریغ می داشتند . حکومت پیشنهاد می کرد که به جای مجوزلباس به بزرگان روحانیت یزد پروانه وکالت ، پروانه ی دفترازدواج ، پروانه دفتر اسناد رسمی ، و...بدهد که برخی چون آقا شیخ اسدالله شخصا" ( دفتراسناد رسمی شماره یک و دفتر ازدواج شماره یک ) ، آقای سید احمد مدرس ، آقاسید محمد آیت الله و ... آقا شیخ علی علومی تا آقای فرساد پذیرفتند ؛ امٌابرخی هم چون آمیرسید علی ، آقاشیخ احمد علومی و پدرم ( حاج میرزا علی آیت اللهی ) و دائیم آقا سید مهدی ( که ایشان مبارز بودند امٌا داعیه اجتهاد نداشتند ) نپذیرفتند . پدرم فوق العاده از این قتل عام یا ترور شخصیت روحانیان طرفدار آقا سید یحیی و سایرین ناراحت شده بودند و اگرچه دفتر اسناد رسمی به ایشان تعلق می گرفت نسبت به همکسوتان و دوستانشان نا جماعتی نمی کردند که بخصوص بعد از آنکه در سال 1309که رضاخان ازطرف کرمان وارد یزد شد ه بود و به استقبالش نرفته بودند ، به تدریج مورد غضب حکومت یزد و روحانیان حکومتی هم واقع شده بودند . بحث اصلی چیزدیگری بود : ظاهرا" مبارزه بین سنت و تجدد ، و روحانیت و حکومت مغلوبه شده بود ؛ ولی بوی تفرقه اندازی بین اقشار و افراد مردم از همه جا به مشام می رسید . روحانی راحصر اقتصادی می کردند ، ماموران حکومتی را هم گرسنه نگهمیداشتند و آنگاه مثلا" با حکمی که در مهر 1314 صادر شده بود به جان هم می انداختند . ثروتمندان یزد ، چون آقای سید ابوالقاسم روهنی که از خویشان ( والده ی والد ) ما بود ،  را به ایجاد کارخانه نخریسی تشویق کرده بودند و آنگاه به مردان وزنان نخریس نشان می دادند که کارخانه برای بریدن رزق و روزی آنها آمده است . با نوعی غلط ازپشتیبانی از اقلیت های مذهبی آنهارارودر روی مسلمانان و به خصوص شیعیان قرار داده پدر کشتگی ها را یاد آور می شدند ( عوام یزد هز گز از این که  یک نفرزرتشتی در پائیز 1313 شروع به ساخت مجتمع مارکار در یزد کرد راضی نبودند ). و... تفرقه ای که به نظرم همیشه در یزد وجود داشته است در آن چند سال اوج گرفت و من روحانی زاده ی حوزه دیده از یکطرف و کارمند دولت و ملبس به لباس جدید از طرف دیگر را تحت منگنه ی چند طرفه قرار داده بود . و با وجود آنکه پدرم از لباس صرفنظر کرده بودند و بدون لباس هم که نماز جماعت اقامه می کردند متعدی ایشان می شد ند ؛  خبر از روضه خوانی های شبانه و مخفی به شهربانی رسیده پیاپی برایشان مزاحمت تولید می کردند ، رمضان آن سال حسابی یک رمضان بگیر و ببند بود . دیگر کسی جرئت نمیکرد که برای امور معاملات ملکی و نظایر آنها به پدرم مراجعه کند چون حال چند دفتراسناد رسمی هم دریزد وجود داشت ! . بالاخره ما خودمان هم سر از همین دفتر اسناد رسمی نمره یک یزد در آوردیم تا اسناد اجاره این موقوفات که نیمی بیشتر از آنها را قبلا" حکومتهای قاجاری از دست ما در آورده بودند ، تنظیم کرده لااقل این ممردر آمد های بسیار مختصر را از دست ندهیم .
(1) علیرضا آیت اللهی : بنجاق اجاره نامه مزبور که در تاریخ 24 آبان 1315 در دفتر نمره یک یزد به نمره 4742 بین پدر آقا میرزا جواد ، یعنی « آقای حاجی آقا علی آیت اللهی » ( لقب حجت الاسلامی ایشان حذف شده است ) و مستاجر ملک ، یعنی آفای آقا محمد رضا مدرس زاده ، به ثبت رسیده است نزد محرر این سطور می باشد .  
     

 

 

خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی...
ما را در سایت خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی دنبال می کنید

برچسب : آقا میرزا جواد آیت اللهی , تاریح شهر یزد , ضدٌیت رضا خان با اعتقادات عمومی و مراسم مردمی, نویسنده : میرزا جواد آیت اللهی MIRZAJAVAD AYATOLLAHI agamirzajavad بازدید : 1533 تاريخ : دوشنبه 26 آبان 1393 ساعت: 17:13

رضا خان برعلیه دین و مذهب بود
اصل مطلب این بود که رضا خان به فرهنگ سنٌتی اسلامی ایران و ایرانیان ایراد هائی داشت که دیگر ( برخی می گفتند تحت تاثیر نفوذ آتاتورک بروی ) از آنها نمی گذشت . از طرف مقابل نیز تجدد رضاخانی مخالف روحانیت بود . شاید مهم ترین بخش دعوای روحانیون با حکومت رضا خانی از سال1306 و بر سر اجباری عمومی شروع شده بود . روحانیان می گفتند  طلبه ها نباید به اجباری بروند؛ واصولا" وقتی روستائیان وغیر روستائیان پرشماری حاضرند به خدمت ارتش درآیند ، تجربه و تخصص لازم بیابند و تا آخر خدمت استخدامی سربازی کنند چرا دیگران را به اجبار به خدمت وظیفه می برند و آن را عمومی می کنند ؟ معلوم است که قصد شستشوی مغزی جوانان کشور و دور کردن آنان از دین و مذهب به بهانه ی تجدد را دارند .
همان زمان برخی از معلم های مدارس جدید یزد هم در مدارس به کودکان و نوجوانان مطالبی را می گفتند که همین تجدد طلبی و نوکری فرنگ به جای آموزش دین ومذهب تلقی می شد و رغبت تحصیل در این مدارس را از امثال ما می گرفت . بی جهت هم نیست که اگر توجه شود بزرگان یزدی حال حاضر ( دهه 1350 ) بیشتر ازمحصلین مکتب های آنزمان هستند تا از دانش آموزان دبستان های آن زمان . 
من هم که طبیعتا" مایل رفتن به «اجباری» در آن حدود20 سالگی نبودم و یک بارهم شناسنامه و به خصوص چند بارسواد شناسنامه عوض کرده بودم .
آن سال 1306 شمسی به قول برخی سال بسیار نحسی بود . آقا بزرگ ( آیت الله العظمی ) آقا سید یحیی ( موسوی یزدی ) فوت کردند که با فوت ایشان نظام روحانیت هم در یزد از هم پاشید ، تا حدود بیست سال کاملا" مضمحل بود ( و تازه برخی از روحانیان متوجه دلایل انعطافات ایشان و مماشاتشان با حکومت مرکزی شدند ) و هیچگاه هم دیگر حتی یک پنجم آنحوزه هم نشد . در تشییع جنازه ایشان تقریبا" همه مردان و گروهی قابل توجه از زنان شهر یزد جمع شده بودند (1) و چه مجالس ترحیمی که برقرار نشد ؛ امٌا از فردای آن روز بین آقای علومی و آقای مدرس بر سر جانشینی ایشان رقابت در گرفت ؛ سند و مدرک هائی نسبتا" شخصی از آقا سید یحیی را از آقا سید محمد ، فرزند ارشد ایشان طلب می کردند که البته این سندها خصوصی بودند ؛ به علاوه این که گروهی از مردم نه فقط برای اینکه آقا سید محمد آیت الله فرزن آقا سید یحیی بودند بلکه در علم و عمل هم ایشان را شایسته جانشینی آقا سید یحیی می دانستند . حکومت هم به دنبال این بود که از موقعیت بدست آمده استفاده کرده حوزه علمیه یزد را از هم بپاشد ؛ و در این میان آقا شیخ اسدالله با حکومت یزد طرح الفت ریخته خود را اعلم یزد معرفی کرد...که صد در صد هم مورد پشتیبانی حکومت و برخی ازمردم محله های میرچقماق - خواجه خضر و پنبه گلان قرار گرفت .
همان سال 1306 در مراسم عزاداری حاج آقا نورالله در اصفهان تیغ زنی کرده بودند و یکی دونفر بر اثر تیغ زنی کشته شده بودند که مطبوعات جهان این حرکات را با آب و تاب منعکس می کردند . در کاشان هم گویا خبرهائی شده بود ؛ و مردم هم نظرشان نسبت به این تیغ زنی ها و قمه زنی ها برگشته بود .
مدیریت مذهبی ، به رغم آنچه که حکومت مدعی بود و روزنامه ها می نوشتند ، کاملا" در قم و نزد آیت الله العظمی آقا شیخ عبدالکریم حائری یزدی متمرکز نبود ؛ ما هم با وجود احترام فوق العاده ای که آقا شیخ عبدالکریم برای آقا سید یحیی قائل بودند وهرچه هم از ایشان میخواستیم نه نمی گفتند از موقعی که پدرم در اصفهان با آیت الله العظمی آقا سید ابو الحسن اصفهانی ( که اصولا" مقیم نجف اشرف بودند ) ملاقات کرده بودند بیشتر به سوی آقا سید ابو الحسن گرایش داشتیم .
حدود سال1309 ، یا همان سال ، که آقا شیخ عبدالکریم با ساختن مریضخانه از محل وجوهات دینی محبوبیت بیشتری نزد مردم قم یافتندطلبه ای درنجف ، در نماز جماعت  سر فرزند ارشد آیت الله العظمی آقا سید ابو الحسن را در نجف بریده بود ؛ و شایعاتی تفرقه افکنانه به راه افتاده بود که این هم به نفع ابر قدرت حاکم و تجدد طلبی ختم می شد .
البته ما ، یعنی پدرم و ما فرزندانش ، با تجدد طلبی به معنی ورود ماشین و اقتصاد و ادارات مخالف نبودیم که هیچ صد در صد هم موافق بودیم ؛ و استقبال و کمک زیادی هم کردیم ؛ روحانیت را هم به ملبس بودن ، و دین را هم به قمه زنی و تیغ زنی نمی دانستیم . امٌا نماز جماعت که عملا" تعطیلش می کردند و مجالس وعظ و خطابه چه ضرری برای تجدد داشت که باید بر چیده می شد ؟! اگر آنجا بد آموزی بود حکومت میتوانست متقابلا" خوب آموزی بکند . اگر چند روحانی بر سر منابر علیه حکومت حرف می زدند حکومت میتوانست با آنها برخورد کند ( همانطور که در آخرین سالهای حکومت ناصرالدین شاه با پدر بزرگم آقا میرزا محمد جعفر برخورد کرده ایشان را عملا" خانه نشین کرده بودند ) چرا با کلٌ دین و مذهب می جنگید ند؟ !  چرا رضا خانبا اعتقاد ات تقریبا" تمام ملتش می جنگید ؟ ...
پس حکومت هم بهانه ای یافته بود که روحانیان مخالفش را قلع و قمع کند و نمی گفت که وقتی حوزه ها و روضه خوانی ها و ... را تعطیل می کند روحانیان و طلبه ها چه کنند ؟ . همانطور که وقتی در سال 1307 کلاه لبه دار را اجباری کرد بافندگان یزدی پارچه شال ِ سر و عمامه چه کنند ؟ وقتی خدمتگزاران خاصش در مجلس پیشنهاد اتحاد شکل لباس را دادند بافندگان یزدی پارچه های عبائی و قبائی و لباده ای چه کنند ؛ همچنان که کلاهدوزان محلی .بازاربهشدت کساد شده بود؛ و خشکسالی های آن سالها هم که در فقر و فاقه مردم مزید بر علت شده بود . با فروش تعدادی کراوات یزدی ، که در تهران مد شده بود ، و چند قواره پارچه یزدی فرم مدرسه ای مسئله ای حل نمی شد .
این بود که ما وقتی شیخ حسین یزدی که از خویشانمان بود و در مجلس شورای ملی کیا و بیائی داشت به یزد آمد به دیدنش نرفتیم ، پائیز 1307 هم که تاجگذاری رضاخان بود به فرمانداری نرفتیم غافل از این که ممکن است اسامی را یاد داشت کنند که چه کسانی آمده اند و چه کسانی نیامده اند ...

(1) عکس آن تشییع جنازه بسیار باشکوه وجود دارد . 

 

خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی...
ما را در سایت خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی دنبال می کنید

برچسب : آقا میرزا جواد آیت اللهی , تاریح شهر یزد , ضدٌیت رضا خان با اعتقادات عمومی و مراسم مردمی, نویسنده : میرزا جواد آیت اللهی MIRZAJAVAD AYATOLLAHI agamirzajavad بازدید : 1343 تاريخ : سه شنبه 31 تير 1393 ساعت: 13:36

رضاخان وروحانیت یزد

 از مهر 1314 دولت رضاخان که به مجالس عزاداری ایراد هائی داشت ، و برخی از آن ایرادها مثل برخی از سخنانی که روضه خوان های حوزه ندیده بر سر منابر می گفتند یا قمه زنی وامثال آنهامورد تائید ما هم بود فشار خود را بر روحانیان یزد ( و نه آنطور که میگفتند اینچنین در همه ی شهرهای ایران ) روز به روز بیش از پیش می کرد و با وجود آنکه پدرم از لباس صرفنظر کرده بودند و بدون لباس هم که نماز جماعت اقامه می کردند متعدی ایشان می شد ند ؛  خبر از روضه خوانی های شبانه و مخفی به شهربانی رسیده پیاپی برایشان مزاحمت تولید می کردند ، رمضان آن سال حسابی یک رمضان بگیر و ببند بود . دیگر کسی جرئت نمیکرد که برای امور معاملات ملکی و نظایر آنها به پدرم مراجعه کند چون حال یک دفتراسناد رسمی هم دریزد ، توسط یک نفر غیریزدی ؟ که می گفتند وابستگی هائی سیاسی به مرکز دارد ؟ ، افتتاح شده بود ؛ حتی موقوفات اولادی را که در تولیت پدرم و آنهمنه بخاطر روحانیتشان بلکه به دلیل اولادی بودن موقوفات بود می خواستند از ایشان بگیرند و شهربانی گوشه ی چشمی هم به محل بنگاه گلبهار یزد که بخشی از این موقوفات بود داشت ! . بالاخره ما خودمان هم سر از همین دفتر اسناد رسمی نمره یک یزد در آوردیم تا اسناد اجاره این موقوفات که نیمی بیشتر از آنها را قبلا" حکومتهای قاجاری از دست ما در آورده بودند ، تنظیم کرده لااقل این ممردر آمد های بسیار مختصر را از دست ندهیم .
من متوجه نشده بودم که اصل بر بیرون راندن روحانیان و روحانی زادگان ، به ویژه احفاد پدر بزرگ مادریم آقا سید یحیی ، از ادارات یزد است ؛ و تازه به دنبال حق و حقوق شرعی و عرفی خود بودم ! . بگمانم از تهران به شهرستانها دستور می دادند گوش بیاور ، در یزد سر می بریدند ! . به خصوص سر نزدیکان آقا آسید یحیی که در زمان زعامت ایشان برخی از در آمدهای برخی از روحانیان هم و از آنجمله مثلا" از خراسان آمده ها کاهش یافته بود و حالا ، به ندرت به صورت بارز و اکثرا" به صورت پنهان ، و درهمکاری باحکومت و تامینات یزد ، تلافی می کردند ! .
میرزا محمد بگمانم در آن زمان رئیس ثبت اسناد واملاک الیگودرز بود ؛ و برایم نوشته بود که دارای دختری بنام طاهره هم شده است که من و پدرم بسیار مشتاق دیدن این نخستین نوه والدینم بودیم .
جعفر آقا خلیفه ی یک خیاطی بود و کارش نسبتا" رونق داشت ؛ امٌا به شدٌت به دنبال این بودند که او رادستگیر کنند و به اجباری ببرند ... و دائما" در حال جنگ و گریز با ماموران بود .
میرزا کاظم حاضر شده بود که به روستا ( بگمانم جهان آباد ) رفته معلمی کند و می گفتند که در آنجا صیغه ی مناسبی هم گرفته بود و فعلا" از اجباری رفتن در امان بود .
مسئله مهم و لاینحل دیگر ما سه جوان و نوجوانی بودند که نه حاضربودند آنچنان به نحوی مرتب به مدرسه بروند و نه چندان علاقه ای به ادامه تحصیلات حوزوی داشتند ؛ اگر چه بزرگترینشان ، تقریبا" بیست ساله ، در آنموقعیت نامطمئن اقتصادی پدرم سرمایه قابل توجهی گرفت که کارگاه نساجی به راه بیاندازد و وسایلیهم خرید ...؛ و دومینشان هم بیش از آن دو معقولانه رفتار می کرد ودفتر داری فروشگاه آقای حسن نیکنام را بر عهده گرفته بود ؟ . جوان بودند دیگر و در آن روزها که دستی غیبی زن را به شوهر و شاگرد را بر استاد و .... می شورانید چون ما چهار فرند بزرگتر کاملا" مطیع نبودند ومسائلی روزمره پیشآمد می کرد ...
...و ما ، یعنی من و پدرم ،تصورش را هم نمی کردیمکه وضع از آن بدتر هم بشود ، که شد !.


(1) علیرضا آیت اللهی : بنجاق اجاره نامه مزبور که در تاریخ 24 آبان 1315 در دفتر نمره یک یزد به نمره 4742 بین پدر آقا میرزا جواد ، یعنی « آقای حاجی آقا علی آیت اللهی » ( لقب حجت الاسلامی ایشان حذف شده است ) و مستاجر ملک ، یعنی آفای آقا محمد رضا مدرس زاده ، به ثبت رسیده است نزد محرر این سطور می باشد .        

 

خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی...
ما را در سایت خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی دنبال می کنید

برچسب : آقا میرزا جواد آیت اللهی , تاریح شهر یزد , ضدٌیت رضا خان با اعتقادات عمومی و مراسم مردمی , نخستین دفتر اسناد رسمی یزد , حصر اقتصادیروحانیان ,تفرقه کلی بین مردم, نویسنده : میرزا جواد آیت اللهی MIRZAJAVAD AYATOLLAHI agamirzajavad بازدید : 1637 تاريخ : دوشنبه 23 تير 1393 ساعت: 15:44

از ریاست اداره تا تجارت عدس

ماموران حکومت مرکزی که معلوم نبود چه کسی به این به اصطلاح « چوپان زادگان و کلنگ زادگان ( آن روز ها می گفتند ) » یاد می دهد سعی می کردند با ابزارهای روانی و اطلاعاتی ما را متنبه کنند . به ما می گفتند « قانع » که حق و حقوق خودمان را طلب نکنیم ! به ما می گفتند « خسیس یزدی » که به رگ غیرتمان بر بخورد و برایشان بی محابا خرج کنیم ؛ و گاه اطلاعاتی از زندگی خصوصی ما ارائه می داشتند که خودمان هم تعجب می کردیم . مثلا" آن ماموری که ازتهران آمده بود یک روز گفت حساب کرده ام که تقریبا" این مبلغ پس انداز داری که حدودا" درست می گفت ! و کسی جز خودم آن را نمی دانست (من در خانه هم کار آزاد می کردم ) و لابد توقع داشت مبلغی را که برای عروسی ( که به خاطر اسلامی بودن - عرفانی بودن حقیقی مادرزنم خرجی نشد ) و خرید خانه و... گذاشته بودم دو دستی به او بدهم تا او حق شرعی و عرفیم را که ریاست اداره تلفن یزد بود برایم بگیرد ؟! ، و نهایتا" حقٌ حلال و طیٌبم را به حرامکاری ِ رشوه پردازی بگیرم ؛ که البته غیر ممکن بود چنین کاری بکنم .!

از آن زمانها به خاطر این مسائل و هجمه ی عجیبی که به صورتی بارز و بیشتر به صورت پنهان برعلیه روحانیان و روحانی زادگان یزد به راه افتاده بود بیشتر در جلسات فامیلی آیت اللهی ها که به ریاست آیت الله آقا سید محمد آیت الله تشکیل می شد شرکت می کردم و روابطم با دوستانم بسیار بیشتر شد . نزدیک ترین دوستانم در آن زمان :

آقا شیخ علی علومی و آقا سید علیمحمد وزیری ، و تاحدودی شیخ محمود فرساد که پیشتر و بیشتردوست پدرم بودند و به من هم زیاد می رسیدند . دائی هایم آقا سید مرتضی ( هرگاه در یزد بودند ) و آقا سید مصطفی و آقا سید علی ، آقا سید محمد که پسرعموی والده هم بودند ، آقا شیخ احمد آیت اللهی ملقب به اوقاف ، آقا علیرضا وثوق که عموزاده بودیم ، احمد آقا علیین ،   افصح زاده ، برادران توفیق که بعدا" سرتیپ و سرلشگر شدند ، سید محمود نقیب زاده که بزرگ خاندان پدری همسرم محسوب می شد ، محمد علی عالمی ، شیخ محمد صدوقی ( هروقت در یزد بودند ) ، محمد جعفر انوری تفتی ، برادران موحدی ( که همسایه بودیم ) رستم مهربان ؟ ، و...

و برخی از همین دوستان بودند که توصیه کردند برای رهائی از سیستم اجباری رشوه پردازی و... و در ضمن استفاده از پس اندازم وارد کار تجارت شوم و من هم یک محموله عدس خریدم و به خانه ( خانه پدریم ) منتقل کردم تا گرانتر بفروشم و سودی برده وارد کار تجارت شوم . اینقدر هم از این مفر خوشم آمده بود که در پوست خود نمی گنجیدم و شروع کردم به بخود مرخصی دادن ( به جای مرخصی گرفتن از کرمان ) و به اطلاع مرکز رسانیدن ! ، کمتر به اداره رفتن ، در باقی آباد دادِ دل چند ساله را گرفتن و ... که مرکز یکی از نامه های مرخصی مرا به کرمان فرستاده بود و در نتیجه یک روز رئیس تلفن کرمان که عملا" تحویلس نمی گرفتم به  اداره تلفن یرد آمد و پس از مذاکراتی بی نتیجه  این نامه را به دستم داد :

شرکت سهامی تلفن ایران

« محدود »                              بتاریخ 12  امرداد  1315 

اداره تلفن یزد                          ضمیمه ............. نمره 330  

تلگرافی « گفتار »

در جواب مراسله 8 امرداد 1315 امید است که تا کنون کسالت وجود شریف برطرف شده باشد . راجع به مرخصی شما آنچه را که فوق قانون اداری بود موافقت نمودم و کوتاهی کردم . نسبت به تمدید آن که بواسطه کسالت تقاضا نموده بوده ایداین مستلزم دستور نامه دکتر رسمی بوده است تا مسئولیتی را موجب نگردد - مدیر تلفن یزد و کرمان ( نام و امضاء و مهر اداره تلفن یزد )

رفتارش هم دیگر به هیچوجه دوستانه و منطقی نبود ؛ و من هم که زیر بار چنین حرفهائی نمی رفتم . به بهانه ای از اداره بیرون رفتم ، تنها به منزل آمدم وتلفنی بهش گفتم : اگر رئیس اداره یزد هستی پس بنشین پشت میزت و به کارها برس ! شب هم یا آنجا بخواب یا در فرمانداری ... یکی دوبار در باقی آباد گواهی پزشکی از دکتر معتمد گرفته بودم . در یزد هم هرلحظه دکتر مؤید وبرخی از دیگر دکترها حاضر بودند که به من گواهی پزشکی بدهند ... امٌا

قبول می کنم که به ستوه آمده بودم و از کوره در رفته بودم ... از اداره تلفن یزد بریده بودم و حتی به تقاضا و اصرار کارمندانش هم که حالا همه شان رفیق بودیم وقعی نگذاشتم .

امٌا در تجارت عدس ضرر کردم ....  

خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی...
ما را در سایت خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی دنبال می کنید

برچسب : آقا میرزا جواد آیت اللهی , تاریح شهر یزد , فساد اداری رضاخانی , خرید و فروش پست ریاست, نویسنده : میرزا جواد آیت اللهی MIRZAJAVAD AYATOLLAHI agamirzajavad بازدید : 1409 تاريخ : شنبه 21 تير 1393 ساعت: 15:49

چون زیاده خواهی نمی کردیم به ما می گفتند به حقٌ خود قانع

چون باج نمی دادیم به ما می گفتند خسیس !

اواخر بهار 1315 فرمانداری یزد ، و گویا شخص سردار فاخر حکمت ، فرماندار یزد ، رؤسای شرکت تلفن را به یزد دعوت کرده بود و آنهم به خانه ی من یا در واقع به منزل پدرم ! که یکی از سی - چهل خانه ی اعیانی آن روز یزد بود ! و هردو و به مناسبت تابستان به باغچه پدرم در باقی آباد ، که آن نیز ساختمانی اعیانی در دوطبقه با  هفت اتاق بود آمدند و به اصطلاح چشمشان چیزی دید غافل از این که پدرم باداشتن هفت فرزند پسرعملا" از فعالیت های روحانیتی منع شده بودند و درآمدی جز عایدات بخور و نمیر از همین املاک باقی آباد و مغازه های وقفی شهر ( به رسم وقف اولادی - تولیت اولادی ) و ... نداشتیم .

اولا" بی نهایت از باقی آباد بسیار پر آب و طراوت آن روزگار خوششان آمده بود و توقع داشتند که در طول تابستان از آنها و خانواده هایشان که ما آنها را دعوت کنیم تا بیایند در آنجا پذیرائی شود و والده هم که آنچنان مهمانپرست نبودند ... و دلیلی هم نداشت که چنین باجی را بپذیریم

ثانیا" مرتب از معامله حرف می زدند که احتمالا" بحث رشوه ای بود که من به آنها بپردازم و آنها نیز حکم ریاست یزد را برایم بگیرند که ما معتقد بودیم کلٌ چنان حقوق و مزایائی حرام خواهد بود .

معمولا" ماموران دولتی آن زمان که به یزد می آمدند به اصطلاح عقلشان به چشمشان بود و افواهی عمل می کردند . وقتی خانه های بزرگ و گاه مجلل یزدی ها را می دیدند هوابرشان می داشت که لابد صاحبخانه چه ثروت و در آمدی دارد که خانه اش چنین بزرگ است ! ، حال آنکه قاعده یزدیها این بود که خانه شان بزرگ باشد و اندرونی و بیرونی و تابستانه - زمستانه و انبارهائی داشته باشد ، ثانیا" ساخت خانه دریزد با آنهمه زمین بایر و خشت و گل و بنٌا و کارگر بنٌائی ، نسبتا" ارزان تمام می شد ؛ ثالثا" در همین خانه های وسیع و مفصل هم صاحبانشان ، حتی بزرگان ، اگر گاه صورتشان را با سیلی سرخ نکهنمیداشتند واقعا" با اکونومی زندگی می کردند ؛ وچه بسا ثروتمند زادگانی بودند که خانه یی بزرگ را به ارث برده بودند امٌا زندگیشان با عسرت می گذشت ...

پولداری یزدی ها هم در آینده نگری آنها بود که مثلا" در بسیاری از ایلات و عشایر و شهرهای عشایری ما و... وجود نداشت . رسم بود که خیلی از یزدی ها به اندازه یک سال از مخارجشان را از ترس خشکسالی های پیاپی ، قحطی ها ، راهزنی های مال التجاره ها ، غارت های گاه بگاه شهر توسط برخی عشایر ، و... به صورت نقد ، تومان یا ریال (1) ، یا لااقل طلای زنانشان ذخیره داشته باشند .

مورد دیگر این بود که بازهم یزدی ها بنا به مسائل متداول منطقه ای آن روزها غالب مواد غذائی خود را از مهرماه هرسال برای مدت لااقل یک سال ذخیره داشته باشند ...

و خارجیان ، به خصوص خانزادگان عشایری که با عنوان حاکم و مامور و بازرس  به شهر یزد می آمدند و این توشه ها را می دیدند توقع داشتند که دودستی پیشکش آنها شود ! ، اصولا" مال مردم را حق خود می دانستند ، مدتی مدید در شهر و به خصوص ییلاق میهمان شوند و بعد هم با کوله باری از پول نقد و هدایا به تهران برگردند !؛  و چون اکثر یزدیان نمی توانستند رزق و روزی خود را  که از آن کوه وکوهسار نسبتا" خشک و ریگزار کویر با زحمت و مشقت بسیار بیرون کشیده بودند نثار آنان کنند ، و اصولا"هم اگریزدی ها رشوه پردازان بهتری بودند مقامات بسیار بیشتری در مرکز و خود یزد به دست می آوردند، خود به ریاست می رسیدند و هر خان و خانزاده ای را به عنوان حاکم و رئیس مجبور به تحمل نمی شدند ، یزدیها را مؤمن و زحمتکش ، امٌا قانع و بسیار بیشتر از آن خسیس ! معرفی می کردند .

علیرضاآیت  اللهی :

(1) این عادات از زمان حکومت قاجاریان که عدم ثبات بسیار بیشتر بوده است ، و شاید قبل از آن ،  تا سالهائی مدید و حتی زمان نگارش این خاطرات در حوالی سالهای 1345 - 1350 باقی مانده بود ؛ گرچه پول طلا و نقره از زمان حکومت رضاخان تا اواخر آن به تدریج از بین رفته بود و چنانکه می گفتند به صورت زیر بوده است :

یک تومان ( که از طلا بوده است ) معادل ده قران (ریال )

یکقران ( که از نقره بوده است )  معادل بیست شاهی ، یعنی دوعدد ده شاهی یا صد دینار که دوعدد پنجاهدیناری باشد .

درزمانرضا خان هر ده دیناری را یک « صنٌاری » می نامیدند .

قبل از آنها : عباسی معادل چهار شاهی بوده است ، 120دینار ، ؛ و هر صنٌاری معادل دوشاهی بوده است ...

خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی...
ما را در سایت خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی دنبال می کنید

برچسب : آقا میرزا جواد آیت اللهی , تاریح شهر یزد , فساد اداری رضاخانی , خرید و فروش پست ریاست, نویسنده : میرزا جواد آیت اللهی MIRZAJAVAD AYATOLLAHI agamirzajavad بازدید : 1631 تاريخ : پنجشنبه 19 تير 1393 ساعت: 14:40

بلای ضدٌیت رضا خان با اعتقادات عمومی

و پیآمدهای آن

در پایان سال 1314 خورشیدی من دارای همسری شده بودم که اورا به خانه پدریم آورده بودم . آن روزها بسیار به ندرت پسری داماد می شد که خانه از خود داشته باشد و به دلایلی متعدد رسم براین بود که لااقل چند سالی عروس در اتاقی مستقل در خانه پدرشوهرش و با خانواده شوهرش زندگی کند ؛ و گاه می شد که مثلا" چهار - پنج پسر هرکدام با اهل و عیالشان در یکی از اتاق های خانه پدری زندگی می کردند، و در آشپز خانه ای بزرگ به هرکدام اجاقی تعلق گرفته بود ؛ و...
نوروز 1315 را از طرفی به خوشیِ نوروز ( که همه ی اجداد من برخلاف بسیاری از دیگر روحانیان به آن معتقد و دلبسته بودند و جشن می گرفتند ) ، و نخستین روزهای عروسی طی می کردیم و از طرف دیگر بیم این که مبا دا حکومت رضا خانی جلوی برقراری مجالس روضه خوانی را که صحبتش هم شده بود بگیرد ؛ چون از مهر 1314 به بعد به روحانیان بزرگ منبری و نه آقایان مدرسان و غیره ( به بهانه ی بیسوادی روحانیان بیسواد حوزه ندیده ! و لوطی هائی که مجالس روضه خوانی عام و به خصوص هیئت راه می انداختند و در کنار آن سوء استفاده هائی می کردند که گفتن ندارد ؛ البته نه مثل برخی از دیگر شهرها که تعدادی با قمه زنی کشته می شدند یا یکدیگر را می کشتند ! ) یزد گیر داده بودند که باید برای روضه خوانی و به طور کلی منبر رفتن از شهر بانیِ مرکز مجوز داشته باشید ! . وقتی پدرم ، که به ترتیب الفبائی قبل از همه به اداره تامینات شهربانی رفته بودند ، مجوز آیت الله العظمی آقا سید ابو الحسن اصفهانی و آیت الله آقا شیخ عبدالکریم حائری یزدی را به آنها نشان داده بودند گرفته بودند و ضبط کرده بودند که ماهم به سرعت به سایر وعاظ بزرگ شهرخبر داده بودیم که جریان احتمال ضبط شدن مجوزشان در شهربانی را از قبل بدانند و حتی الامکان تدبیری بیاندیشند .
البته مجالسی برقرار شد و به حدود ده دوازده نفر از روحانیان بزرگ شهر ، از جمله پدرم اجازه شفاهی منبر رفتن در مجالس بزرک را داده بودند امٌا هرگز به رونق گذشته نبود و آن محرم 1355 ق برابر با 1315 خورشیدی چند پیامد ناگوار برای ما داشت :
- از درآمد سخنرانیهای پدرم به شدت کاست که ایشان همچنان می بایست مخارج سه پسر کوچک و خانواده ی پر رفت و آمدشان را عهده دار باشند و آنهم مقداری به اتکاء درآمدهای محرم و صفر.
- در پی ایجاد محدودیت سخنرانی برای روحانیانِ بزرگ ، مردم یزد می ترسیدند یا احتیاط می کردند که در سایر امور نیز به ایشان مراجعه کنند و بازهم یک کاهش در آمد دیگر .
- گروهی از تجار فریب خورده یا متملق و فرصت طلب یا از پرداخت وجوهات خود داری کردند یا آن را کاهش دادند .
- کنترل شدید مراسم پرسه ی امام حسین (ع) در مسجد ملٌا اسماعیل که عملا" تولیت و دخل و خرجش برعهده پدرم ( وارث اصلی تولیت آنجا ، وارث امامت جماعت در آن مسجد که بعدا" فقط به امامت جماعت صبح ها در آنجا اکتفا می کردند ) بود ؛ و معمولا" خدٌام و آبیار و رفتگر و ... این مسجد بسیار بزرگ که موقوفات و درآمدی کافی نسبت به این وسعتش نداشت با این مراسم و انعام هائی که از تجار بزرگ یزد بمناسبت خدمت در آن مراسم می گرفتند راضی می شدند ؛ و حال پدرم میبایست از جیب خود و در آمدهای ملکی شخصی شان این غرامت رابپردازند .
- از برادرانم ، میرزا محمد در لرستان رئیس ثبت بود و در یزد حضور نداشت ، جعفر آقا خلیفه ی یک خیٌاطی بود ، کارش با آن تعویض لباسهای مداوم از سوی حکومت بسیار زیاد بود ، و تازه حکومت در پی آن بود که وی را دستگیر کند و به اجباری ببرد ، شناسنامه عوض کرده بود و درواقع حدود 25 سال داشت... ، میرزا کاظم در پی دروس حوزوی و شعر و معلمی در روستاها بود که در ضمن از تیررس امنیه هائی که برای اجباری بردن شناسائی می کردند دور باشد و نهایتا" بنده معاون و مددرسان پدرم ، که مغضوب حکومت یزد ( سردار فاخر حکمت ) شده بودند هم بودم که این امر به گرفتن پست ذیحقم در اداره تلفن یزد به شدٌت صدمه می زد .

 

خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی...
ما را در سایت خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی دنبال می کنید

برچسب : آقا میرزا جواد آیت اللهی , تاریح شهر یزد , ضدٌیت رضا خان با اعتقادات عمومی و مراسم مردمی, نویسنده : میرزا جواد آیت اللهی MIRZAJAVAD AYATOLLAHI agamirzajavad بازدید : 1328 تاريخ : پنجشنبه 19 تير 1393 ساعت: 14:26

غالب حکام رضا خانی منافع شخصی را بر منافع مردم مقدم می داشتند


قدیم ، که مثلا" دوره ی سلطنت ناصر الدین شاه بوده باشد ، مردم برحسب عادت به داشتنِ شاه که اورا سمبل و مدافع خود می دانسته اند ، و به سبب نا آگاهی غیره ، « شاهدوستی » واقعا" وجود داشته است ؛ و البته برخی هم ، چون پدربزرگم آقا میرزا محمد جعفر شریف یزدی و اجدادشان شاهان را ، به خصوص به دلیل نوکری بیگانه و بی عرضگی ها در تامین امنیت مردم و در عین حال زورگیری ها و بی عدالتی هایشان ، قبول نداشته اند و علیه آنها مبارزه می کرده اند ؛ امٌا از همان زمان کودکی من کلمه « وطن » باب شده بود ؛ و رسم شده بود که برخی ، به خصوص در مجالس خودمانی ، خود را علیه شاه امٌا مشتاق وطن نشان دهند ؛ و خدمت به حکومت رضاخان را با دلیل اشتیاق به وطن توجیه کنند .
در دهه ی 1320 ذوق و شوق بسیار کم نظیری در مردم یزد و به ویژه باسوادان و بزرگان یزد به وجود آمده بود که واقعا" به وطن خدمت کنند ، و طبیعتا" اولویت آنان نیز خدمت به یزد بود که از جریانات اسفبار مشروطیت در این شهر و دعاوی سید ضیاء الدین طباطبائی به عنوان یک یزدی رقیب جاه و مقام رضا خان ، ضربات مهلکی خورده بودو تا حدودی از سایر شهرهای همتراز قبلی ، نه فقط از تبریز و اصفهان و شیراز ، بلکه از نظراتی از کرمان هم عقب افتاده بود ؛ و حال پس از شوک وارده به شهر پس از رحلت آقا سید یحیی در 1306 که مدیر اقتصادی - اجتماعی - فرهنگی واقعی شهر بودند و شوک هایی که از مرکز ناشی می شدند از حدود 1311 ، با فرمانداران جدیدی که به یزد می آمدند و گرچه اکثرا" نظامی بودند امٌا آنچنان از خان های ایلاتی کاملا" باجگیر نبودند ، به سیر رونق و ترقی می افتاد : خیابان می کشیدند ، کارخانه می ساختند ، اداره جات را توسعه می دادند ، دبیرستان و دبستان می ساختند ، بیمارستان و حمام و آب انبار ... و... آتشکده ، مساجد را تعمییر می کردند ، و...
من هم می خواستم نقشی ایفاء کنم و اداره تلفن یزد را توسعه ببخشم که هم در جاهائی که موجب افزایش در آمد سریع نمی شد شرکت تلفن با آن مخالفت می کرد ، هم پست و تلگراف که دیگر نفوذی حقیقی در اداره تلفن نداشت ، سنگ اندازی می کرد ! ، و هم جواب مساعدی از فرماندار( نوری شیرازی ) نمی گرفتم .
قرار بود تلفن یزد که در عمل مدتها بود از تلفن کرمان مستقل شده بود کاملا" از تلفن کرمان مستقل شود که اوایل تابستان 1315 نوری شیرازی ، فرماندار یزد رفت ، و به جایش رضا حکمت ( سردار فاخر حکمت ) فرماندار یزد شد .
سردار فاخر حکمت گویا اصالتا" از ایلات و عشایر حدود آباده و ابرقو بود ؟ و به هرحال شیرازیی مثل بسیاری از شیرازی ها سیٌاس و معامله گر ... بود که بعد ها به نخست وزیری و بارها به ریاست مجلس شورای ملی ایران انتخاب شد . پشت هم انداز سیاسی عجیبی بود که مقصد نهائیش بیشتر جاه طلبی شخصی در سطح ملی بود و طبیعتا" آنچنان از حق و حقوق مردم یزد در برابر مردمان سایر شهرها دفاع نمی کرد ... و وکلای یزدی مجلس در تهران به خوبی او را شناخته بودند که به من پیغام دادند به دیدارش نروم یا اگر رفتم توقعی نداشته باشم که اجابت نخواهد کرد ...
امٌا خودش یا معاونش گویا رئیس اداره تلفن کرمان را به عنوان « رئیس اداره تلفن کرمان و یزد » که ما ، من و کامکار و سایر کارکنان یزدی تلفن ، مدتی بود این عنوان را عملا" تشریفاتی کرده بودیم و از حیطه کرمان کاملا" به در آمده بودیم ، را به یزد دعوت کرد ! ؛  که اوهم به اختیار خود یا با گاوبندی با مرکز ، یکی از رؤسای شرکت تلفن تهران را به  یزد دعوت کرده بود ....

 

خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی...
ما را در سایت خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی دنبال می کنید

برچسب : آقا میرزا جواد آیت اللهی , تاریح شهر یزد , فساد اداری رضاخانی , خرید و فروش پست ریاست , وطن , رونق و آبادی در دهه 1320 , سردارفاخر حکمت و یزد, نویسنده : میرزا جواد آیت اللهی MIRZAJAVAD AYATOLLAHI agamirzajavad بازدید : 1327 تاريخ : چهارشنبه 18 تير 1393 ساعت: 13:58

ازدواج آسان برای زندگیی بسار آسانتر !

شرکت تلفن ایران از اینکه بنده به دلایل اخلاقی با حقوقی بسیار کم تر از حق خود اداره تلفن یزد را مدیریت می کردم کاملا" راضی بود و امٌا نه تنها خودم ، بلکه پدر و مادرم  و همه ی خویشان و دوستانم ناراضی . از نظر زندگی خصوصی تقریبا" همه ی عمر و امکاناتم را ایثارکرده بودم . با اینهمه تعویق در ازدواج و حال که ملبس به لباس روحانیت و منبری نبودم ، و باصطلاح علمای آن روزها به کت و شلوار و کراوات آلوده شده بودم با آنهمه برو بیا و سرو صدا در واقع یک حسابدار با حقوقِ نامکفی آن برای ازدواج و زن و بچه دارشدن با دختری از نظر اجتماعی همتراز خانواده خود بودم ؛ و با دخترخاله ام هم که صحبتش بود ، علاوه بر اختلاف سن ، تفاهم اخلاقی و رفتاری چندانی نداشتم ، و بیم آن که چنین ازدواجی سرانجام خوبی نداشته باشد ... دو دختر از بزرگان و خاندان های مشهور یزد هم در نظر والده بودند و به اصطلاح به صورتی غیر مستقیم چراغ سبز نشان داده بودند که با آن وضع مالی و در آمد ماهانه ی من جلو نرفتیم اگرچه به احتمال بسیار زیاد قبول می کردند و خبر داشتیم که هردو دختر هم جهیزیه ای بسیار مفصل داشتند ...
گفته می شد یکی از دلایل عدم صدور ابلاغ ریاست من مجرد بودن من و پیامدهای ریاست یک مجرد بر یک اداره مهم و مرتبط با عموم مردم است ؛ به اضافه اینکه زیاد هم بر وجدان مسؤولان امر در تهران فشار نمی آید و با خود میگویند این پست و این حقوق برای یک نفر مجردی که از سن ازدواجش گذشته است و احتمالا" هیچگاه عائله مند نخواهد شد کفایت می کند .
یکی از دائی هایم پیشنهاد داشتند که با دختری از طرف مادر ازخاندان محترم آیت اللهی یزد  که به دلیل مفقود الاثر شدن پدرشان ( آقا سید اسدالله خطیب زاده که خود یک حجت الاسلام والمسلمین و وکیل عدلیه بودند ) پس از مدتی نسبتا" مدید اقامت در مشهد تازه به شهر و دیار اصلی خود ، یزد ، بازگشته بودند ، در مضایقی قرار گرفته بودند و بنابر این چندان توقعی نداشتند ازدواج کنم و خود مقدمات آن را هم فراهم کرده بودند ! .... والده ، همسر موقت و دونفر از خاله ها و همسر همان دائی که خاله ی عروس مورد نظر هم بودند برای دیدن و پسندیدن عروس به منزل ایشان در محله باغ صندل رفته بودند و به اصطلاح مشهور خودشان بریده بودند و خودشان دوخته بودند و حتی بعدا" یکی نقل میکرد که یکی از خاله هایم با آنهمه ملکی که والد و والده داشتند و لابد حاضر به مهریه کردن یک قطعه از آنها بودند به اصطلاح خود شیرینی کرده و نیمه شوخی - نیمه جدی مهریه را بیست و پنج ریال نقره ناصرالدین شاهی پیشنهاد داده است که با کمال تعجب دائی عروس و به خصوص مادر وی ، که دختر آیت الله العظمی آحوند ملٌا جواد شیخدادی ، و مؤمنه ای تام و تمام بودند ، پذیرفته بودند (1) و عاقد هم (2) معتقد بود که نباید عوض کرد و همان را نوشت ؟ ! (3)
ازدواج من بلافاصله و در ساده ترین مراسم ممکن در تاریخ پنجشنبه چهاردهم اسفند 1314 ، برابر با یازدهم ذیحجة الحرام 1354 قمری که در تقویم فارسی تنکوزئیل ( سال خوک ) 1314 شمسی نوشته بود که « کلیه امور نیکست خصوص عقد و نکاح را » ، صورت گرفت .
و بازهم به ساده ترین وجهی همسرم در روز جمعه قبل ازروزشنبه ی نوروز 1315 در منزل ما بود ، و شیرینی آن را هم برای شرکت تلفن در تهران ارسال داشتم ... 
علیرضا آیت اللهی :
(1) بعدا" آقا میرزا جواد قطعه ملکی نسبتا" کوچک امٌا با موقعیت مطلوبِ همسرشان در باقی آباد یزد را با آن مهریه تعویض کردند .
(2) سردفتر 3 یا 13 که از روحانیان بزرگ یزد بوده است
(3) بگمانم به شماره سند ازدواج 160 ؟ که در شناسنامه والده آمده بود . البته در شناسنامه والد سن ایشان 1382 آمده بوده است که در واقع متولد 1385 و 29 ساله بوده اند ؛ و در شناسنامه والده متولد 1297 آمده بوده است که در واقع متولد تابستان 1300 و فقط 14 ساله بوده اند .

 

خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی...
ما را در سایت خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی دنبال می کنید

برچسب : آقا میرزا جواد آیت اللهی , تاریح شهر یزد , فساد اداری رضاخانی , خرید و فروش پست ریاست , ازدواج آسان برای زندگی آسانتر, نویسنده : میرزا جواد آیت اللهی MIRZAJAVAD AYATOLLAHI agamirzajavad بازدید : 1060 تاريخ : سه شنبه 17 تير 1393 ساعت: 23:57

شرکت تلفن رضاخانی بهره کشی می کرد

و بعضی اجزاء ( شعبات ) هم به خود اجازه شرعی مقابله می دادند ! 

می توان گفت که اداره تلفن یزد ، یا به لفظ امروزیش مخابرات یزد ، طی سالهای 1314 و 1315 شمسی ، گرچه نه با ابلاغ رسمی ریاست، امٌا به هرحال کاملا" زیر نظر من اداره می شد ؛ و با وجود آنکه هدیه ای مالی و چشمگیر برای فرماندار یزد ، و رئیس کل شرکت تلفن ایران در تهران ( به غیر از چند جعبه ی باقلوا و قطاب و پشمک در ایان نوروز که آنهم توجیه مالی - اداری و باصطلاح بودجه ای هم داشت ) نداشتم ظاهرا" از کار من رضایت داشتند ؛ به خصوص فرماندار که می دید  وکلای مبرز یزدی مجلس شورای ملی ( ابو الحسن حائریزاده ، دکتر طاهری معاون مجلس ، و اندکی هم حسین مکی ، که برخلاف نظام رضا خانی که عملا" نشان می داد در پی سرکوب یزدی ها سعی به اعزام مدیرانی کم سواد و خانزاده ی ایلیاتی دور و نزدیک به این شهر دارد ، معتقد به سپردن مسئولیت به مدیران بومی و به ویژه با فرهنگ و بنابر این بیشتر از بزرگزادگان و آقا زادگان بودند ) ، و بزرگان و مشاهیر مقیم یزد چون آقا شیخ علی علومی ، آقا سید علی محمد وزیری ، آقا شیخ محمود فرساد ، آقای روهنی ، آقای مرشد ، آقای افشار مقیم مصلی ، آقای غضنفر ، آقای افصح زاده ، و.... خویشانی چون آقا سید طاهر آیت اللهی و آقا شیخ احمد آیت اللهی ( اوقاف ) ، آقا سید محمد ( ابن آقا سید محمد صادق ) آیت اللهی و ... و...و...با من ( در منزل پدریم که در آنجا ساکن بودم و گاه در اداره ) رفت و آمد دارند و جایگاهی نسبتا" مستحکم در یزد دارم .... امٌا مسئله ی نرفتن من به مرکز ( تهران ) « برای عرض سلام ! » سبب می شد که ابلاغ ریاست و حتی ابلاغ ریاست حسابداری بنام من صادر نشود . همچنان در موضع خود باقی بودم و ایستادگی می کردم ...
... حتی با اینکه مُهر رئیس اداره تلفن کرمان را برایم ارسال داشته بودند که از آن استفاده کنم با اتکاء به مقررات خودِ دولت و شرکت تلفن و در واقع محض حفظ استقلال بیشتر مخابرات یزد زیر بار نمی رفتم ؛ و در نامه به هرکسی و هرجا از مهر کامکار ( که به نظر می رسید بیشتر اوقات در همان شرکت تلفن در تهران حضور دارد ! ) که نزد من گذاشته بود و همچنان توجیه قانونی داشت استفاده می کردم ؛ مثلا" در این نامه یا در واقع بخشنامه به کارمندان تلفن یا همین مخابرات یزد :
شرکت سهامی کل تلفن ایران
« محدود »                                       بتاریخ 6 / 11 / 1314 
اداره تلفن یزد و مضافات                      ضمیمه یک ورقه نمره 772 
تلگرافی « گفتار »
آقایان اجزاء و کارکنان اداره مرکزی تلفن یزد و مضافات
در تعقیب دستورات سابق ، مواد مرقومه ء نمره 6072 مورخ 29 / 10 / 1314 مدیریت کل تلفن ایران را ابلاغ مینماید که به قید فوریت امریه مذکور را اطاعت و اجراء نمائید! - مدیر تلفن یزد و مضافات علی کامکار مُهر اداره تلفن یزد .
منظور از اجزاء ، مسئولان تلفن در اردکان - تفت - مهریز و... بود که متوجه غیبت طولانی رئیس و فقدان ابلاغ ریاست برای من شده بودند و خبرهائی از شان می رسید که مجبور شدم به همه ی آنها سرکشی ( بازرسی ) کنم .
امٌا گویا مرکز از وضع موجود راضی بود و...

 

خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی...
ما را در سایت خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی دنبال می کنید

برچسب : آقا میرزا جواد آیت اللهی , تاریح شهر یزد , فساد اداری رضاخانی , خرید و فروش پست ریاست, نویسنده : میرزا جواد آیت اللهی MIRZAJAVAD AYATOLLAHI agamirzajavad بازدید : 1180 تاريخ : دوشنبه 16 تير 1393 ساعت: 19:05

الغای القاب و عناوین در دوره رضاخان

مدیریت تلفن یزد بر عهده ی من بود و ابلاغش بنام کامکار ! ( که البته دوست من بود ) ؛ چرا که باستانی هائی در مرکز مرا سدٌ راه خود دریزد می دیدند و احتمالا" این موضوع که مبادا کرمان و اصفهان و کاشان هم روش محاسبات اداری و کنترل و نظارت موبه موی آن را از حسابداری یزد یاد بگیرند . در هرحال ، کامکار ، مریض احوال ، به خصوص در دوتابستان احیر همه ی کارهای اداره را کاملا" و وضوحا" به من سپرده بود و حتی ابلاغی را که از تهران برای وی می رسید بنام « کمکی محاسبات » و به عنوان « دائره محاسبات » !!! به نام من می کرد ، و... وظیفه ی انجام کار در کل اداره را به من محول می کرد ؛ و به ادامه استراحت خود مشغول می شد .
شرکت سهامی کل تلفن ایران
« محدود »                           بتاریخ 23 / 5 / 1314 شمسی
اداره تلفن یزد و مضافات                     ضمیمه یک ورقه نمره 329 
تلگرافی « گفتار »
آقای آیت اللهی کمکی محاسبات
حسب الامر 533 / 2578 - 16 / 5 / 1314 مدیریت کل تلفن ایران نموده اعلامیه صادره مقام ریاست وزراء را که راجع به الغای عناوین است منظما" ارسال می دارد و لازم است در دائره محاسبات نصب و مفاد آن را مطابقا" اجراء نمائید . میر تلفن یزد و مضافات . ... کامکار . امضاء . مهر اداره تلفن یزد .
از اینهمه کاربا فقط خقوق و مزایای کمکی محاسبات خسته شده بودم و والده هم پیاپی تذکر می دادند که میرزا محمد ( بزرگترین برادرانم که حدود یک سال - یک سال و نیم از من کوچکتر بود ) زودتر از تو ازدواج کرده است ، زودتر از تو بچه دار می شود ، زود تر از تو خانه می خرد ، حالا دیگر حدود سی سال داری ( سن ازدواج در آن زمان برای پسران حدود 20 سال بود و برای فرزندان روحانیان ، البته تا زمانی که تحت مضایق حکومت رضا خوانی قرار نگرفته بودند ، بین 16تا 20 سال ) ...
رئیس اداره تلفن یزد هم صادقانه ابراز میداشت که دوست دارد مرا به جای خودش رئیس اداره بگذارد و به تهران بازگردد ؛ امٌا مرکز شرایطی دارد ... که نه من و نه خانواده روحانی آیت اللهی های یزد چنین شرایطی را نمی پذیرفتیم ( آقای آقا شیخ احمد بن آقا شیخ علی آیت اللهی هم وضعی مشابه در اوقاف یزد داشتند که ایشان بیشتر مقاومت کردند و بالاخره با حفظ سلامت و پاکدستی با توجه به نقش روحانیتی آن اداره به معاونت و حتی کفالت ریاست اوقاف یزد رسیدند )
سرانجام یک روز رئیس اداره این ابلاغ را به من داد :

شرکت سهامی کل تلفن ایران
« محدود »                          بتاریخ 27 / 7 / 1314 
اداره تلفن یزد و مضافات                ضمیمه ................نمره 521 
آقای آقا جواد آیت اللهی کمکی محاسبات
چون بر حسب تحصیل اجازه  اینجانب برای مدت دوازده روز ، با حفظ مسئولیت امور اداری بمرخصی اصفهان میروم لذا شما را برای نظارت در امور اداری انتخاب و لازم است مراقبت تامٌه را در انجام امور بنمائید که کوچکترین شکایت و خلاف انتظامی رخ ندهد .
مدیر تلفن یزد و مضافات . ...کامکار مهر رئیس و مهر اداره .
خیلی ها معتقد بودند که خبر غیبت های پیاپیش در اداره و انجام کار ها توسط من به مرکز رسیده است ، مرکز وی را احضار کرده است ، با این ابلاغ عملا" مدیریت اداره به من سپرده شده است ، و سفر کامکار سفری به تهران است که بازگشت ندارد ... برخی از بزرگان یزد از من خواستند که با مدیر کل شرکت تلفن در تهران تلفنی صحبت کرده عرض سلامی داشته باشم ! حال انکه بیم داشتم بگوید دوقطعه فرش کرمانی که در یزد ارزانتر است بخر بفرست ! .... حتی ده دقیقه هم به دیدار رئیس پست و تلگراف یا فرماندار یزد نرفتم ، اگر چه هردو تلفن زدند و بگونه ای با من گفتگو کردند که انگار برای همیشه رئیس اداره تلفن یزد شده ام .... 

 

خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی...
ما را در سایت خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی دنبال می کنید

برچسب : آقا میرزا جواد آیت اللهی , تاریح شهر یزد , فساد اداری رضاخانی , خرید و فروش پست ریاست, نویسنده : میرزا جواد آیت اللهی MIRZAJAVAD AYATOLLAHI agamirzajavad بازدید : 1096 تاريخ : چهارشنبه 11 تير 1393 ساعت: 21:19

شرکت سهامی کل تلفن ایران
« محدود »
اداره تلفن یزد و مضافات                                 بتاریخ 11 / 11 / 1313 شمسی
تلگرافی « گفتار »                                        ضمیمه ........... نمره 825 
متحد المآل
آقای آقا میرزا جواد آیت اللهی کمکی محاسبات و مسئول مغازه جنسی
چون کلیه معاملاتِ خرید و فروش تلفن و سایر لوازم و اجناسِ تلفن فقط منحصر است به اداره و هیچیک از اجزاء  حقِ خرید و فروش و واسطه معامله مربوطه به خرید و فروش بین اشخاص خارج و تصدیق قیمت اشیاء فوق الذکر برای انجام معامله اشخاص را ندارند این است که اکیدا" اخطار و تذکر می دهد چنانچه هریک از افراد ِ اجزاء برخلاف دستور فوق عمل نموده و در قسمتهای مشروحه فوق و یا اقسام دیگر نظیر آن دخالتی نمودند مورد جریمه و مسئولیت شدید اداری واقع و در نتیجه منفصل خواهند شد .
مدیر اداره تلفن یزد و مضافات
.... - کامکار ( ممهور و ممضی )
پس از این موضوع همچنان به عنوان معاون حسابداری یا به اصطلاح آنروز « کمکی محاسبات » ( که پست رسمی بالاتر از این را هربار که کامکار پیشنهاد کرددر تهران به دلیل داشتن دشمن ؟! ، ندادن التزام های خاص ، و اصولا" نرفتن به مرکز و ندادن شیرینی ... و شاید خریدن پست ؟ به من نمی دادند  و کامکار با ناراحتی بسیار می گفت در حالی که برادرت رئیس اداره ثبت اسناد و املاک الیگودرز شده است (1) هنوز در اینجا به تو حق معاونت هم نمی دهند ! ) عملا" قائم مقام رئیس اداره تلفن یزد بودم ، و آنهم رئیسی که یا مریض بودو به اداره نمی آمد یا از همان اواخر اردیبهشت تا اواخر تابستان ظاهرا" به منظور معالجه در ییلاقات بود ؛ و بنده هم با کمال میل و رغبت اداره تلفن یزد را اداره می کردم  ؛ فقط گاهگاهی ابلاغ هائی به من می داد که دیگران حساب کار دستشان بیاید و از من حرف شنوی بازهم کامل تری داشته باشند مثل این ابلاغ :
شرکت سهامی کل تلفن ایران
« محدود »                                                بتاریخ 4 / 5 / 1314 شمسی
اداره تلفن یزد و مضافات                               ضمیمه ............ نمره 315 
تلگرافی « گفتار »  
آقای آیت اللهی کمکی محاسبات
لازم است دفاتر یادداشت احضار و ثبت مکالمات و ته چک قبوض سال 1313 دوائر مخابرات شهر و مراکز تابعه خارج یزد  با کمال دقت تفتیش و کنترل نموده و نواقصات آنرا راپرت دهید .
مدیر تلفن یزد و مضافات ... - کامکار ( ممهور و ممضی )
و این هم پاسخ بنده :
12 / 6 / 1314 
اداره تلفن یزد و مضافات
موجب مرقومه  نمره 315 مورخ 4 / 5 / 1314 دفاتر یادداشت احضار و ثبت مکالمات و ته چک قبوض مخابراتی سال 1313 رسیدگی و کنترل گردید . راپرت مربوطه طبق شرح منظمه است . جواد آیت اللهی


(1) اخوی ، میرزا محمد ، در همان سال 1314 در لرستان ازدواج رسمی کرده بود و از این نظر هم از من سبقت گرفته بود .  

 

خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی...
ما را در سایت خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی دنبال می کنید

برچسب : میرزا جواد آیت اللهی , اداره تلفن رضاخانی یزد , مخابرات , , نویسنده : میرزا جواد آیت اللهی MIRZAJAVAD AYATOLLAHI agamirzajavad بازدید : 1001 تاريخ : دوشنبه 9 تير 1393 ساعت: 15:16

خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی...
ما را در سایت خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : میرزا جواد آیت اللهی MIRZAJAVAD AYATOLLAHI agamirzajavad بازدید : 982 تاريخ : يکشنبه 8 تير 1393 ساعت: 21:06

سرِ کیسه دست من بود و تهش دستِ یکی دیگر
عبٌاس وقتی وارد اتاق شد که تفتی با وزن و هیکلی دوبرابر من یقه ی من را چسبیده بود . آماده ضربه زدن ؛ و عباس یقه ی وی را گرفته با گفتن اینکه « با شیخ جواد چکارداری ؟ » ، وی را محکم به دیوار مقابل کوبید . چشمان تفتی داشت از تعجب از حدقه در می آمد . گفت : خجالت نمیکشی ! نمکدان شکن ! مگر شیخ هم کراواتی می شود ؟ ( چون گاهی تحت فشار رؤسا کراوات می زدیم ) . تفتی جواب داد : کراوات که ضد دین نیست ؛ آقا سیدعلیمحمد ( منظورش آقای وزیری بود که یکی از نزدیکترین دوستان پدرم بودند و همیشه و همه جا ، به خاطر پدرم ، و در گروه روحانیت ، از من حمایت می کردند ) گفته اند محض مصلحت است . تفتی شاید اگر میخواست مرافعه کند از عباس کم نمی آورد ؛ ولی دید عباس در لباس « داش مشتی » و حق پرستی ، و طرفداری از مظلوم آماده هرگونه برخورد فیزیکی با اوست و اگر ادامه بدهد کاملا" آبرویش می رود ؛ از اتاق بیرون رفت و وقتی وسط حیاط اداره رسید ضمن اینکه پاشنه ی گیوه اش را ور می کشید که از اداره بیرون برود و کراواتش را از گردنش در آورده بود که دوباره درست کند من ، عبٌاس و ، به صورتی غیر مستقیم ، رئیس اداره را تهدید به تنبیه کرد و بدون اجازه رئیس از اداره خارج شد که لابد گزارشی علیه ما به رئیس اداره پست و تلگراف و تلفن بدهد .؛ برود بگوید که چرا اینها نمی گذارند دلنشین از هرموردی مقداری پول  به جیب بزنم ؟!!! . حالا دوسه نفر از کارگران اداره هم آمده بودند در حیاط و به پشتیبانی از تفتی با گفتن پیاپی « نمک نشناس ! » با عباس جرٌ و بحث می کردند که محمٌد ، کارگر قلدری که تازه استخدام شده بود ، هم آمد کنار عبٌاس ایستاد . پسرحدودا" بیست ساله ی رئیس هم که ورزشکار بود به ناگاه سرو کله اش در اداره پیدا شد و کنار عباس ایستاد ، دیدم نامردی می شود اگر کنارشان لااقل به عنوان حامی نایستم با آن هیکل لاغر و کمتر ازپنجاه کیلوئیم رفتم کنار ایشان ایستادم . با کمال تعجب دیدم شیخعلی هم کت و کراواتش را در آورده آمد در جوار ما ؛ دوسه نفر از کارگران هم جرئتی یافتند و به ما اضافه شدند . طرفداران تفتی ، که دیدند تعداد ما دو - سه برابر تعداد آنهاست ، بدون اینکه دیگر چیزی بگویند  به محل کارشان برگستند . بعدها می گفتند که خود کامکار از پشت تیجیر اتاقش تماشا می کرده است و گفته بوده است که وقتی میرزا جواد هم با آن قد و بالاو هیکل چهل - چهل و پنج کیلوئیش رفت کنار عباس ایستاد هم خنده ام گرفت و هم در دلم تحسینش کردم ....
... والبته چنین دعوائی ، تا همین حدٌ آن ، نه قبل از آن در هیچ اداره یزد سابقه داشت و نه پس از آن شنیده ام که بین دو کارمند یا کارمندان اتفاق افتاده باشد .
حالا من در اتاق فروش اجناس اداره هم یک میز و صندلی داشتم و پستم هم عملا" با تفتی برابر بود ، امٌا رئیس می خواست که محض کنترل کامل محاسبات که حال به دست من افتاده بود همچنان کمکی ( معاون ) محاسبات خوانده شوم و در اتاق حسابداری میز و صندلی داشته باشم .
تازه متوجه شدم که شریان اصلی در آمد اداره در پرداخت های قبوض آبونمان نبوده است ؛ بلکه در فروش سیم و مقره و میخ و تیر و تیرچه و دستگاه تلفن و به خصوص باطری تلفن  بوده است و پس از دوسه ماه متوجه شدم در آمد تفتی در اداره با خلاف هائی که می کرده است تخمینا" ماهانه نود تومان بوده است ! حدود سه برابر حقوق ماهانه رئیس !!! .
امٌا به صورت عجیب غریبی از آن به بعد تفتی سربه زیر شده بود ، گرچه از نظر اداری مافوق من بود ؛ عملا" زیردست من کار می کرد . می گفتند پست مهمی درحدمعاون پست و تلگراف و تلفن ، که شاید اهمیت و حقوق ماهانه اش بیش از پست رئیس اداره تلفن یزد بود به وی پیشنهاد شده است و او قبول نکرده است . من کارم بسیار زیاد بود ، باید محاسبات چند سال گذشته را می کردم و چندان حواسم به بیرون از آن نبود ؛ امٌا کامکار ، که در شهرهای دیگر هم ریاست کرده بود و با مسائلی گوناگون مواجه شده بود ، آدم بسیار با تجربه و زیرکی بود . از ماه دوٌم سوٌم ریاست من بر فروش پیاپی می پرسید . تفتی چه کار می کند ؟ ، با این که تعداد فروش خطمان زیاد می شود چرا از مقدار فروش سیم و مقزه و دستگاه تلفنمان کم می شود ؟
و من از این س‍ؤال اخیرش که به نوعی اتهام به خودم می دیدم بسیار ناراحت می شدم ، چندبارهم ناراحتی خود را عنوان کردم ؛ امٌا هربار می گفت : من به شما کاملا" اطمینان دارم و مطمئن باشید که راضی هستم  ؛ تا بهمن همان سال که گفتند به یک سینه پهلوی بسیارسخت و خطرناک دچار شده در منزل بستری و تحت مداوا و ممنوع الملاقات !!! است ؛ گفته است هرکار که دارید به آقا میرزا جواد رجوع کنید ؛ و وقتی پس از یکفته سرحال و قبراق ! سر کار حاضر شد بخشنامه ای به نظر من بسیار غیر منتظره ، و عجیب و غریب صادر کرد .
 

 

خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی...
ما را در سایت خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی دنبال می کنید

برچسب : میرزا جواد آیت اللهی , اداره تلفن رضاخانی یزد , مخابرات , سوء استفاده, نویسنده : میرزا جواد آیت اللهی MIRZAJAVAD AYATOLLAHI agamirzajavad بازدید : 1006 تاريخ : يکشنبه 8 تير 1393 ساعت: 20:31

 در ادارات دولتی رضا خانی کتک کاری هم می شد
 از نرفتن به قم یا کاشان به عنوان رئیس اداره تلفن بیشتر خوشحال شدم وقتی متوجه شدم که نحوه ی مدیریت تلفن در شهرستانها در شرکت تلفن ایران ان زمان چگونه است : رئیس معمولا" نمی بایست محلی باشد ، رئیسی را از جای دیگری میفرستادند با این شرط که ، لااقل تا یکی - دو سال ! حق تغییر معاونان خود را ( که آنها تحصیلات و به طورکلی شرایط لازم برای ریاست را نداشتند ، امٌا در ارتباط مداوم و زد و بند با اداره کل یا همان شرکت تلفن رضا شاهی ، بودند ؛ و برعکس ، این معاونان یا درواقع مس‍ول ( فنٌی ) مخابرات ، مسؤل حسابداری ، و تاحدودی مسؤول دفتر و مس‍ؤل مغازه ، که شاهرگ حیاتی اداره از نظر در آمد بود ، یا سایرکارمندان بلافصل زیر دست رئیس ، هستند که با اداره کل در تهران قرار و مدارهائی داشتند ؛ وفعالیت های رئیس خود را محرمانه به تهران راپورت می کردند و طبیعتا" اگر شریک  ارتشاء و به طور کلی سوء استفاده های آنان نمی شد و چون کامکار ، رئیس جدید ، مردی نسبتا" سلیم النفس و اهل مروٌت و مدارابود ، در دام می افتاد ) ؛ ندارد .
کامکار  که پس از جند ماه ریاست در یزد همه چیز را متوجه شده بود ، و به احتمال زیاد از تهران هم به وی اجازه لازم را داده بودند ، و شایع شده بود که رئیس حسابداری طی این چندماه هیچگاه حساب های اداره را به صورت صحیح و واقعی خود به وی گزارش نمی کرده است ، پس از بازگشتِ  رئیس حسابداری به اداره ، که فکر می کرد دیگر هیچگاه به اداره برنگردد ، مرا مجبور کرد که با وی هم اتاق شوم . هفته ای بسیار بسیار سخت بر من گذشت ؛ رئیس حسابداری به قول خودش « فحش های علمی » !! به من می داد ، تهمت های ناروا می زد ، تهدید و ترعیب می کرد ؛ و نهایتا" با وجود آنکه اخلاق مرا خوب می شناخت ، کار به طمع انداختن مرا به آنجا کشانید که به من گفت : هرقدر از اداره حقوق و مزایا میگیری ، مثلا" ماهی 150 ریال ، همانقدر هم ماهانه از من حقوق بگیر و صم بکم! . فکر میکردم که رئیس محترم و مؤدبی چون کامکار هم حریف او و چندنفر از دارو دسته اش در اداره نیست ؛ چیزی نمانده بود که استعفا بدهم که رئیس مرا خواست و این ابلاغ را شخصا" به من داد :

شرکت سهامی کل تلفن ایران
« محدود »                                            بتاریخ 16 / 5 / 1313
اداره تلفن یزد و توابع                                ضمیمه ..... نمره 342 

  آقای آقا میرزا جواد آیت اللهی کمکی محاسبات
نظر به اینکه آقا ح . ص . تفتی مسئول دائره مخابرات و مغازه جنسی ، با داشتن شغل مسئولیت مخابرات کاملا" نمی تواند از عهده اداره کردن امورمغازه و انبار جنسی برآید لهذا شما را ، با حفظ شغل کمکی محاسبات ، به مسئولیت مغازه و انبار جنسی اداره تلفن یزد و توابع منصوب می دارد . لذا بموجب این دستور لازم است کلٌیه اجناس مغازه و انبار اداره مرکزی تلفن یزد را از مشار الیه با نهایت دقت و رسیدگی کامل بجزء جزء آن تحویل گرفته و صورت آن را در سه نسخه تنظیم و نسخه آنرا تسلیم به مومی الیه و یک نسخه دیگر را نزد خودتان ضبط و تحویل اجناس مزبوررا جوابا" راپورت نمائید . علی کامکار . مهر اداره تلفن یزد .
فروشگاه اداره « نان و آبدار اداره تلفن  یزد » برای کسی ، یا کسانی بود که بخواهند  استفاده نامشروع کنند ، وسه چهار نفر هم تا به آنروز در آن آب و نان شریک بودند و مسلما" آرام نمی نشستند و من هم که هرگز طالب چنین آب و نان هائی نبودم و برعکس ، برعلیه آن مبارزه کرده بودم ، حال درمقابل این گروه و پشتیبان های محلی شان در ادرات یزد و در اداره کل در مرکز دچار گرفتاری بزرگی می شدم .
بنابراین خواستم ابلاغ را نگیرم و مسئولیت نپذیرم که  کامکار گفت : « یا مکن با پیل بانان دوستی - یا که خان اندر خور پیلان بساز » ! ؛ این قضیه ای است که خودت درست کرده ای ، و در نتیجه مرا برای اصلاح امور اداره به یزد کشانده ای و به درد سر انداخته ای ؛ حال رفیق نیمه راه نشو !  ، نباید پشت یکدیگر را خالی کنیم ؛ کار را کسی کرد که تمام کرد ، نترس ! ، به امید خدا ، تفتی هم از نظر مدیران یزد و اداره کل افتاده است ؛ خیلی زیاده روی کرده است و در شرف اخراج  است  ؛ ضمنا" این مسئولیت اگر اهمیت و حقوق و مزایایش بیشتر از مسئولیت اداره تلفن کاشان نباشد از آن هم کمتر نیست .... حقوق و مزایایت حسابی افزایش می یابد ، شما هم زن داری ( به همسر موقت من اشاره می کرد که نمی دانست موقت است ) ، فردا بچه دار می شوی و باید زندگی کنی ، جبران مافات هم بشود ....
ولی من می دانستم که تفتی قدرتی کمتر از رئیس در اداره ندارد ، بیرون از اداره قدرتش از رئیس هم بسیار بیشتر است و چه بسا در راهِ بین اداره ، نزدیک شاهزاده فاضل ، تا منزل در محله کودال مصلی ، جلوی من را بگیرد و به دعوا . دارو دسته اش هم قاعدتا" دوبرابر  بقیه ی ابوابجمعی اداره بودند ؛ امٌا چاره ای جز پذیرش ابلاغ نداشتم ؛ رئیس حق داشت که نباید عقب نشینی کنم .
وقتی به اتاق حسابداری برگشتم تفتی را مهیای مرافعه و دعوا با خود دیدم ؛ همین که شروع به مقدمه چینی و ناسزاگوئی کرد و صدایش بالا رفت به جای آنکه رئیس وارد اتاقمان شود عبٌاس که معمولا" « مرکز » ( کسی که در اداره رابط تمام تلفن های یزد بود ، به وی تلفن می زدند که با کجا می خواهند گفتگو کنند و وی تلفنشان را به آنجا وصل می کرد ) می شد ، و مثل هرکجا که یک پهلوان داشت ، پهلوان اداره محسوب می شد ، ابوابجمعی زیر دست تفتی بود ، گویا مستمری هائی هم از تفتی می گرفت ، و می گفتند که اگر لازم شود ده نفر را در دعوا و کتک کاری حریف است وارد اتاق شد.. ! ... 

خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی...
ما را در سایت خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی دنبال می کنید

برچسب : آقا میرزا جواد آیت اللهی , تاریح شهر یزد , فساد اداری رضاخانی , کتک کاری, نویسنده : میرزا جواد آیت اللهی MIRZAJAVAD AYATOLLAHI agamirzajavad بازدید : 898 تاريخ : يکشنبه 8 تير 1393 ساعت: 20:19

لینک دوستان