خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی

متن مرتبط با «دهه فجرتان مبارک باد !» در سایت خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی نوشته شده است

مردم یزد چون باج نمی خواستند قانع بودند ! و چون باج نمی دادند ، خسیس !

  • چون زیاده خواهی نمی کردیم به ما می گفتند به حقٌ خود قانع چون باج نمی دادیم به ما می گفتند خسیس ! اواخر بهار 1315 فرمانداری یزد ، و گویا شخص سردار فاخر حکمت ، فرماندار یزد ، رؤسای شرکت تلفن را به یزد دعوت کرده بود و آنهم به خانه ی من یا در واقع به منزل پدرم ! که یکی از سی - چهل خانه ی اعیانی آن روز یزد بود ! و هردو و به مناسبت تابستان به باغچه پدرم در باقی آباد ، که آن نیز ساختمانی اعیانی در دوطبقه با  هفت اتاق بود آمدند و به اصطلاح چشمشان چیزی دید غافل از این که پدرم باداشتن هفت فرزند پسرعملا" از فعالیت های روحانیتی منع شده بودند و درآمدی جز عایدات بخور و نمیر از همین املاک باقی آباد و مغازه های وقفی شهر ( به رسم وقف اولادی - تولیت اولادی ) و ... نداشتیم . اولا" بی نهایت از باقی آباد بسیار پر آب و طراوت آن روزگار خوششان آمده بود و توقع داشتند که در طول تابستان از آنها و خانواده هایشان که ما آنها را دعوت کنیم تا بیایند در آنجا پذیرائی شود و والده هم که آنچنان مهمانپرست نبودند ... و دلیلی هم نداشت که چنین باجی را بپذیریم ثانیا" مرتب از معامله حرف می زدند که احتمالا" بحث رشوه ای بود که من به آنها بپردازم و آنها نیز حکم ریاست یزد را برایم بگیرند که ما معتقد بودیم کلٌ چنان حقوق و مزایائی حرام خواهد بود . معمولا" ماموران دولتی آن زمان که به یزد می آمدند به اصطلاح عقلشان به چشمشان بود و افواهی عمل می کردند . وقتی خانه های بزرگ و گاه مجلل یزدی ها را می دیدند هوابرشان می داشت که لابد صاحبخانه چه ثروت و در آمدی دارد که خانه اش چنین بزرگ است ! ، حال آنکه قاعده یزدیها این بود که خانه شان بزرگ باشد و اندرونی و بیرونی و تابستانه - زمستانه و انبارهائی داشته باشد ، ثانیا" ساخت خانه دریزد با آنهمه زمین بایر و خشت و گل و بنٌا و کارگر بنٌائی ، نسبتا" ارزان تمام می شد ؛ ثالثا" در همین خانه های وسیع و مفصل هم صاحبانشان ، حتی بزرگان ، اگر گاه صورتشان را با سیلی سرخ نکهنمیداشتند واقعا" با اکونومی زندگی می کردند ؛ وچه بسا ثروتمند زادگانی بودند که خانه یی بزرگ را به ارث برده بودند امٌا زندگیشان با عسرت می گذشت ... پولداری یزدی ها هم در آینده نگری آنها بود که مثلا" در بسیاری از ایلات و عشایر و شهرهای عشایری ما و... وجود,آقا میرزا جواد آیت اللهی ، تاریح شهر یزد ، فساد اداری رضاخانی ، خرید و فروش پست ریاست ...ادامه مطلب

  • مدیر یت میکردم امٌا به عنوان کمکی محاسبات !

  • شرکت سهامی کل تلفن ایران « محدود » اداره تلفن یزد و مضافات                                 بتاریخ 11 / 11 / 1313 شمسی تلگرافی « گفتار »                                        ضمیمه ........... نمره 825  متحد المآل آقای آقا میرزا جواد آیت اللهی کمکی محاسبات و مسئول مغازه جنسی چون کلیه معاملاتِ خرید و فروش تلفن و سایر لوازم و اجناسِ تلفن فقط منحصر است به اداره و هیچیک از اجزاء  حقِ خرید و فروش و واسطه معامله مربوطه به خرید و فروش بین اشخاص خارج و تصدیق قیمت اشیاء فوق الذکر برای انجام معامله اشخاص را ندارند این است که اکیدا" اخطار و تذکر می دهد چنانچه هریک از افراد ِ اجزاء برخلاف دستور فوق عمل نموده و در قسمتهای مشروحه فوق و یا اقسام دیگر نظیر آن دخالتی نمودند مورد جریمه و مسئولیت شدید اداری واقع و در نتیجه منفصل خواهند شد . مدیر اداره تلفن یزد و مضافات .... - کامکار ( ممهور و ممضی ) پس از این موضوع همچنان به عنوان معاون حسابداری یا به اصطلاح آنروز « کمکی محاسبات » ( که پست رسمی بالاتر از این را هربار که کامکار پیشنهاد کرددر تهران به دلیل داشتن دشمن ؟! ، ندادن التزام های خاص ، و اصولا" نرفتن به مرکز و ندادن شیرینی ... و شاید خریدن پست ؟ به من نمی دادند  و کامکار با ناراحتی بسیار می گفت در حالی که برادرت رئیس اداره ثبت اسناد و املاک الیگودرز شده است (1) هنوز در اینجا به تو حق معاونت هم نمی دهند ! ) عملا" قائم مقام رئیس اداره تلفن یزد بودم ، و آنهم رئیسی که یا مریض بودو به اداره نمی آمد یا از همان اواخر اردیبهشت تا اواخر تابستان ظاهرا" به منظور معالجه در ییلاقات بود ؛ و بنده هم با کمال میل و رغبت اداره تلفن یزد را اداره می کردم  ؛ فقط گاهگاهی ابلاغ هائی به من می داد که دیگران حساب کار دستشان بیاید و از من حرف شنوی بازهم کامل تری داشته باشند مثل این ابلاغ : شرکت سهامی کل تلفن ایران « محدود »                               &nb,میرزا جواد آیت اللهی ، اداره تلفن رضاخانی یزد ، مخابرات ، ...ادامه مطلب

  • رمضان مبارک

  • سرِ کیسه دست من بود و تهش دست یکی دیگر !

  • سرِ کیسه دست من بود و تهش دستِ یکی دیگر عبٌاس وقتی وارد اتاق شد که تفتی با وزن و هیکلی دوبرابر من یقه ی من را چسبیده بود . آماده ضربه زدن ؛ و عباس یقه ی وی را گرفته با گفتن اینکه « با شیخ جواد چکارداری ؟ » ، وی را محکم به دیوار مقابل کوبید . چشمان تفتی داشت از تعجب از حدقه در می آمد . گفت : خجالت نمیکشی ! نمکدان شکن ! مگر شیخ هم کراواتی می شود ؟ ( چون گاهی تحت فشار رؤسا کراوات می زدیم ) . تفتی جواب داد : کراوات که ضد دین نیست ؛ آقا سیدعلیمحمد ( منظورش آقای وزیری بود که یکی از نزدیکترین دوستان پدرم بودند و همیشه و همه جا ، به خاطر پدرم ، و در گروه روحانیت ، از من حمایت می کردند ) گفته اند محض مصلحت است . تفتی شاید اگر میخواست مرافعه کند از عباس کم نمی آورد ؛ ولی دید عباس در لباس « داش مشتی » و حق پرستی ، و طرفداری از مظلوم آماده هرگونه برخورد فیزیکی با اوست و اگر ادامه بدهد کاملا" آبرویش می رود ؛ از اتاق بیرون رفت و وقتی وسط حیاط اداره رسید ضمن اینکه پاشنه ی گیوه اش را ور می کشید که از اداره بیرون برود و کراواتش را از گردنش در آورده بود که دوباره درست کند من ، عبٌاس و ، به صورتی غیر مستقیم ، رئیس اداره را تهدید به تنبیه کرد و بدون اجازه رئیس از اداره خارج شد که لابد گزارشی علیه ما به رئیس اداره پست و تلگراف و تلفن بدهد .؛ برود بگوید که چرا اینها نمی گذارند دلنشین از هرموردی مقداری پول  به جیب بزنم ؟!!! . حالا دوسه نفر از کارگران اداره هم آمده بودند در حیاط و به پشتیبانی از تفتی با گفتن پیاپی « نمک نشناس ! » با عباس جرٌ و بحث می کردند که محمٌد ، کارگر قلدری که تازه استخدام شده بود ، هم آمد کنار عبٌاس ایستاد . پسرحدودا" بیست ساله ی رئیس هم که ورزشکار بود به ناگاه سرو کله اش در اداره پیدا شد و کنار عباس ایستاد ، دیدم نامردی می شود اگر کنارشان لااقل به عنوان حامی نایستم با آن هیکل لاغر و کمتر ازپنجاه کیلوئیم رفتم کنار ایشان ایستادم . با کمال تعجب دیدم شیخعلی هم کت و کراواتش را در آورده آمد در جوار ما ؛ دوسه نفر از کارگران هم جرئتی یافتند و به ما اضافه شدند . طرفداران تفتی ، که دیدند تعداد ما دو - سه برابر تعداد آنهاست ، بدون اینکه دیگر چیزی بگویند  به محل کارشان برگستند . بعدها می گفتند که خود کامکار از پشت تیجیر ا,میرزا جواد آیت اللهی ، اداره تلفن رضاخانی یزد ، مخابرات ، سوء استفاده ...ادامه مطلب

  • دهه فجر و به امید فجر اینترنتی ...

  • سلام وقتی یک هفتاد ساله وبلاگنویسی می کند و وقتی که در این روزگار غدٌار ! در پیچ و خم هائی ... گرفتار می اید . و وقتی که حواس یادگیری از این پیچ و خم ها را نداشته باشد و به فرض هم که خداوند به وی « زمان » بپردازد هزینه اش را نمی داند که چه کند ؟ مجبوراست که چندروز دیگری هم صبر کند و موقع را به غنیمت گرفته بگوید : دهه فجر بر شما مبارک باد و به امید فجر در اینترنت ! یکهو راهم سد شد ، نمیدانم چه شد ، منهم که این فوت و فن ها را بلد نیستم و آن امکانات را هم ندارم . عمری بود و وضعیت مساعد تر شد بر می گردم و اکر برنگشتم خدا حافظ شما  ,دهه فجرتان مبارک باد ! ...ادامه مطلب

  • پس مبارک بادا

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها