نخستین بار که به منبر رفتن

ساخت وبلاگ

 

 نخستین بار که به منبر رفتم


نخستین منبر رفتن برای سخنرانان و مبلغین مذهبی شیعه دوازده امامی ، یا به اصطلاح نخستین روضه خوانی ، که اکثرا" هم سعی می کردند در دهه ی عاشورا ، و به قول خودشان به برکت خون حسین (ع) ، صورت گیرد ، اکثرا" دشوار بود  و غالب طلبه ها که برای تمرین در مدرسه ( حوزه علمیه ) برابر گروهی از همدوره ئی های خود به منبر می رفتند مجبور می شدند که نخستین سخنرانی - روضه خوانی خود را در روستائی که برای آنان تعیین می شد انجام دهند تا بعد از گذشت چند سال و یافتن مهارت کافی در خود شهر به منبر بروند .
امٌا برای خاندان های بزرگ روحانی یزد ، وضع فرق می کرد ؛ و طلبه هائی که از خاندان های آیت اللهی - مدرسی - و تا حدودی اردکانی و علومی - مدرس - طباطبائی - امامزاده ای - و... بودند به دلیل کثرت اعضاء این خاندان ها ، و روابط اجتماعی گسترده شان ، در همان شهر یزد محلٌ یا محل هائی برای منبر رفتن می یافتند ؛ که آنهم سعی می شد نخستین منبر ، یا نخستین منبرها در مجلسی که بانی آن خودی و تعداد قابل توجهی از مستمعان آن از خودی ها بودند صورت گیرد . .
هنوز دو - سه سال به سلطنت رضا شاه مانده بود ، و به گمانم شانزده ساله بودم که مردم میدان شاه طهماسب ، با وجود آنکه شش - هفت سالی می شد که از آن محلٌه به محلٌه مصلٌی عتیق رفته بودیم ، همچنان مرا « بچٌه محل » خود می دانستند و البتٌه به رعایت پدرم حاج میرزاعلی ، و پدر بزرگم ، آقا آسید یحیی که در آن زمان مرجع اعظم یزد بودند مرا به روضه خواندن در دهه ی عاشورا دعوت کردند . من در خانه ای در شمال شرق میدان شاه طهماسب به دنیا آمده بودم که جنوب آن بازارچه ی میدان شاه ( فعلا" آن محل در وسط منتهی الیه بخش غربی خیابان قیام در محل وصل به میدان قرار گرفته است ) بود و در جنوب بازارچه میدان تره بار شهر ، که هیزم و زغال و امثال آن نیز در آنجه تخلیه می شد ، قرار داشت ؛ و آن سالها دهه ی عاشورا در آنجا روضه خوانی می شد .
در آن زمان ها انگار حکم آمده باشد که پسران و به خصوص نخستین فرزندان ذکور هر خانواده باید حتما" شغل پدرشان را دنبال کنند ؛ و من هم قاعدتا" می بایست جانشین پدرم بشوم که در آن زمان مدرس حوزه ی علمیه خان ، ودر آنجا از معاونان آقا سید یحیی بود ند ، امامت جماعت مسجد مصلی عتیق به عنوان یکی از پررونق ترین مساجد یزد در آن زمان را برعهده داشتند ، مرجع امور شرعی چند محلٌه بزرگ شهر بودند و گرچه خود به « روضه خوانی شِداد و غلاظ » اعتقاد نداشتند امٌا با اعتقاد موکد به نفع تبلیغی آموزشی اینگونه مجالس به روضه خواندن هم می پرداختند . 
حقیقتش این است که من اشتیاق به منبر رفتن و روضه خواندن  را نداشتم ؛ و با تشویق دیگران که ذوق و شوق حرفه را هم به تدریج خواهی یافت ، و تقریبا" بالاجبار ! ، به منبر رفتم .امٌا به دلیل همان عدم رغبت کافی ، منبر داریم خوب نبود ؛ و به خصوص لحنی خوش نداشتم . بنابر این اگر چه از همان حوالی 1298 و 1299 شمسی کم و بیش همچنان به تحصیلات مذهبی ادامه دادم امٌا با وجود ملبٌس بودن به لباس روحانیٌت تا حوالی 26 - 27 سالگی ( که توسط حکومت رضا خان خلع لباس شدیم ) چندان علاقه ای به منبر رفتن نداشتم ؛ و تحصیلات مذهبیم بعدا" در سالهای 1323 و 1324 ، موقع گرفتن مجوز دفتر ازدواج و دفتر اسناد رسمی که در آن زمانها فقط به افراد مجتهد یا قریب الاجتهاد می دادند به دردم خورد ؛ که مجوز قریب الاجتهادی با تاکید بر استفاده برای دفاتر را که در اصفهان از آیت الله اصفهانی گرفته بودم به اداره ثبت اسناد و املاک یزد دادم و دفتر گرفتم و با لباس یقه آخوندی و در زمستان هم غالبا" با عبا امٌا ملبس به کت و شلوار و به گفته آن زمان ها ( مکلٌا = دارای کلاه ) به امور مذهبی - ازدواج و اسناد رسمی پرداختم . روحانی و به خصوص واعظان می بایست صد در صد روحانی باشند ؛ و این یک امری است که بسیار بسیار دشوار است و آدم نمی داند در آن دنیا جواب خدا را چه بدهد ....
 
خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی...
ما را در سایت خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی دنبال می کنید

برچسب : آقا میرزا جواد آیت اللهی , روضه خوانی های یزد , به منبر رفتن, نویسنده : میرزا جواد آیت اللهی MIRZAJAVAD AYATOLLAHI agamirzajavad بازدید : 855 تاريخ : سه شنبه 10 دی 1392 ساعت: 20:51

لینک دوستان