ازدواج آسان ، برای زندگیی بسیار آسانتر

ساخت وبلاگ

ازدواج آسان برای زندگیی بسار آسانتر !

شرکت تلفن ایران از اینکه بنده به دلایل اخلاقی با حقوقی بسیار کم تر از حق خود اداره تلفن یزد را مدیریت می کردم کاملا" راضی بود و امٌا نه تنها خودم ، بلکه پدر و مادرم  و همه ی خویشان و دوستانم ناراضی . از نظر زندگی خصوصی تقریبا" همه ی عمر و امکاناتم را ایثارکرده بودم . با اینهمه تعویق در ازدواج و حال که ملبس به لباس روحانیت و منبری نبودم ، و باصطلاح علمای آن روزها به کت و شلوار و کراوات آلوده شده بودم با آنهمه برو بیا و سرو صدا در واقع یک حسابدار با حقوقِ نامکفی آن برای ازدواج و زن و بچه دارشدن با دختری از نظر اجتماعی همتراز خانواده خود بودم ؛ و با دخترخاله ام هم که صحبتش بود ، علاوه بر اختلاف سن ، تفاهم اخلاقی و رفتاری چندانی نداشتم ، و بیم آن که چنین ازدواجی سرانجام خوبی نداشته باشد ... دو دختر از بزرگان و خاندان های مشهور یزد هم در نظر والده بودند و به اصطلاح به صورتی غیر مستقیم چراغ سبز نشان داده بودند که با آن وضع مالی و در آمد ماهانه ی من جلو نرفتیم اگرچه به احتمال بسیار زیاد قبول می کردند و خبر داشتیم که هردو دختر هم جهیزیه ای بسیار مفصل داشتند ...
گفته می شد یکی از دلایل عدم صدور ابلاغ ریاست من مجرد بودن من و پیامدهای ریاست یک مجرد بر یک اداره مهم و مرتبط با عموم مردم است ؛ به اضافه اینکه زیاد هم بر وجدان مسؤولان امر در تهران فشار نمی آید و با خود میگویند این پست و این حقوق برای یک نفر مجردی که از سن ازدواجش گذشته است و احتمالا" هیچگاه عائله مند نخواهد شد کفایت می کند .
یکی از دائی هایم پیشنهاد داشتند که با دختری از طرف مادر ازخاندان محترم آیت اللهی یزد  که به دلیل مفقود الاثر شدن پدرشان ( آقا سید اسدالله خطیب زاده که خود یک حجت الاسلام والمسلمین و وکیل عدلیه بودند ) پس از مدتی نسبتا" مدید اقامت در مشهد تازه به شهر و دیار اصلی خود ، یزد ، بازگشته بودند ، در مضایقی قرار گرفته بودند و بنابر این چندان توقعی نداشتند ازدواج کنم و خود مقدمات آن را هم فراهم کرده بودند ! .... والده ، همسر موقت و دونفر از خاله ها و همسر همان دائی که خاله ی عروس مورد نظر هم بودند برای دیدن و پسندیدن عروس به منزل ایشان در محله باغ صندل رفته بودند و به اصطلاح مشهور خودشان بریده بودند و خودشان دوخته بودند و حتی بعدا" یکی نقل میکرد که یکی از خاله هایم با آنهمه ملکی که والد و والده داشتند و لابد حاضر به مهریه کردن یک قطعه از آنها بودند به اصطلاح خود شیرینی کرده و نیمه شوخی - نیمه جدی مهریه را بیست و پنج ریال نقره ناصرالدین شاهی پیشنهاد داده است که با کمال تعجب دائی عروس و به خصوص مادر وی ، که دختر آیت الله العظمی آحوند ملٌا جواد شیخدادی ، و مؤمنه ای تام و تمام بودند ، پذیرفته بودند (1) و عاقد هم (2) معتقد بود که نباید عوض کرد و همان را نوشت ؟ ! (3)
ازدواج من بلافاصله و در ساده ترین مراسم ممکن در تاریخ پنجشنبه چهاردهم اسفند 1314 ، برابر با یازدهم ذیحجة الحرام 1354 قمری که در تقویم فارسی تنکوزئیل ( سال خوک ) 1314 شمسی نوشته بود که « کلیه امور نیکست خصوص عقد و نکاح را » ، صورت گرفت .
و بازهم به ساده ترین وجهی همسرم در روز جمعه قبل ازروزشنبه ی نوروز 1315 در منزل ما بود ، و شیرینی آن را هم برای شرکت تلفن در تهران ارسال داشتم ... 

علیرضا آیت اللهی :
(1) بعدا" آقا میرزا جواد قطعه ملکی نسبتا" کوچک امٌا با موقعیت مطلوبِ همسرشان در باقی آباد یزد را با آن مهریه تعویض کردند .
(2) سردفتر 3 یا 13 که از روحانیان بزرگ یزد بوده است
(3) بگمانم به شماره سند ازدواج 160 ؟ که در شناسنامه والده آمده بود . البته در شناسنامه والد سن ایشان 1382 آمده بوده است که در واقع متولد 1385 و 29 ساله بوده اند ؛ و در شناسنامه والده متولد 1297 آمده بوده است که در واقع متولد تابستان 1300 و فقط 14 ساله بوده اند .

 

خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی...
ما را در سایت خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی دنبال می کنید

برچسب : آقا میرزا جواد آیت اللهی , تاریح شهر یزد , فساد اداری رضاخانی , خرید و فروش پست ریاست , ازدواج آسان برای زندگی آسانتر, نویسنده : میرزا جواد آیت اللهی MIRZAJAVAD AYATOLLAHI agamirzajavad بازدید : 1072 تاريخ : سه شنبه 17 تير 1393 ساعت: 23:57

لینک دوستان