از مدیریت تقریبا" مفت و مجانی اداره تلفن ( مخابرات ) یزد تا تجارت عدس

ساخت وبلاگ

از ریاست اداره تا تجارت عدس

ماموران حکومت مرکزی که معلوم نبود چه کسی به این به اصطلاح « چوپان زادگان و کلنگ زادگان ( آن روز ها می گفتند ) » یاد می دهد سعی می کردند با ابزارهای روانی و اطلاعاتی ما را متنبه کنند . به ما می گفتند « قانع » که حق و حقوق خودمان را طلب نکنیم ! به ما می گفتند « خسیس یزدی » که به رگ غیرتمان بر بخورد و برایشان بی محابا خرج کنیم ؛ و گاه اطلاعاتی از زندگی خصوصی ما ارائه می داشتند که خودمان هم تعجب می کردیم . مثلا" آن ماموری که ازتهران آمده بود یک روز گفت حساب کرده ام که تقریبا" این مبلغ پس انداز داری که حدودا" درست می گفت ! و کسی جز خودم آن را نمی دانست (من در خانه هم کار آزاد می کردم ) و لابد توقع داشت مبلغی را که برای عروسی ( که به خاطر اسلامی بودن - عرفانی بودن حقیقی مادرزنم خرجی نشد ) و خرید خانه و... گذاشته بودم دو دستی به او بدهم تا او حق شرعی و عرفیم را که ریاست اداره تلفن یزد بود برایم بگیرد ؟! ، و نهایتا" حقٌ حلال و طیٌبم را به حرامکاری ِ رشوه پردازی بگیرم ؛ که البته غیر ممکن بود چنین کاری بکنم .!

از آن زمانها به خاطر این مسائل و هجمه ی عجیبی که به صورتی بارز و بیشتر به صورت پنهان برعلیه روحانیان و روحانی زادگان یزد به راه افتاده بود بیشتر در جلسات فامیلی آیت اللهی ها که به ریاست آیت الله آقا سید محمد آیت الله تشکیل می شد شرکت می کردم و روابطم با دوستانم بسیار بیشتر شد . نزدیک ترین دوستانم در آن زمان :

آقا شیخ علی علومی و آقا سید علیمحمد وزیری ، و تاحدودی شیخ محمود فرساد که پیشتر و بیشتردوست پدرم بودند و به من هم زیاد می رسیدند . دائی هایم آقا سید مرتضی ( هرگاه در یزد بودند ) و آقا سید مصطفی و آقا سید علی ، آقا سید محمد که پسرعموی والده هم بودند ، آقا شیخ احمد آیت اللهی ملقب به اوقاف ، آقا علیرضا وثوق که عموزاده بودیم ، احمد آقا علیین ،   افصح زاده ، برادران توفیق که بعدا" سرتیپ و سرلشگر شدند ، سید محمود نقیب زاده که بزرگ خاندان پدری همسرم محسوب می شد ، محمد علی عالمی ، شیخ محمد صدوقی ( هروقت در یزد بودند ) ، محمد جعفر انوری تفتی ، برادران موحدی ( که همسایه بودیم ) رستم مهربان ؟ ، و...

و برخی از همین دوستان بودند که توصیه کردند برای رهائی از سیستم اجباری رشوه پردازی و... و در ضمن استفاده از پس اندازم وارد کار تجارت شوم و من هم یک محموله عدس خریدم و به خانه ( خانه پدریم ) منتقل کردم تا گرانتر بفروشم و سودی برده وارد کار تجارت شوم . اینقدر هم از این مفر خوشم آمده بود که در پوست خود نمی گنجیدم و شروع کردم به بخود مرخصی دادن ( به جای مرخصی گرفتن از کرمان ) و به اطلاع مرکز رسانیدن ! ، کمتر به اداره رفتن ، در باقی آباد دادِ دل چند ساله را گرفتن و ... که مرکز یکی از نامه های مرخصی مرا به کرمان فرستاده بود و در نتیجه یک روز رئیس تلفن کرمان که عملا" تحویلس نمی گرفتم به  اداره تلفن یرد آمد و پس از مذاکراتی بی نتیجه  این نامه را به دستم داد :

شرکت سهامی تلفن ایران

« محدود »                              بتاریخ 12  امرداد  1315 

اداره تلفن یزد                          ضمیمه ............. نمره 330  

تلگرافی « گفتار »

در جواب مراسله 8 امرداد 1315 امید است که تا کنون کسالت وجود شریف برطرف شده باشد . راجع به مرخصی شما آنچه را که فوق قانون اداری بود موافقت نمودم و کوتاهی کردم . نسبت به تمدید آن که بواسطه کسالت تقاضا نموده بوده ایداین مستلزم دستور نامه دکتر رسمی بوده است تا مسئولیتی را موجب نگردد - مدیر تلفن یزد و کرمان ( نام و امضاء و مهر اداره تلفن یزد )

رفتارش هم دیگر به هیچوجه دوستانه و منطقی نبود ؛ و من هم که زیر بار چنین حرفهائی نمی رفتم . به بهانه ای از اداره بیرون رفتم ، تنها به منزل آمدم وتلفنی بهش گفتم : اگر رئیس اداره یزد هستی پس بنشین پشت میزت و به کارها برس ! شب هم یا آنجا بخواب یا در فرمانداری ... یکی دوبار در باقی آباد گواهی پزشکی از دکتر معتمد گرفته بودم . در یزد هم هرلحظه دکتر مؤید وبرخی از دیگر دکترها حاضر بودند که به من گواهی پزشکی بدهند ... امٌا

قبول می کنم که به ستوه آمده بودم و از کوره در رفته بودم ... از اداره تلفن یزد بریده بودم و حتی به تقاضا و اصرار کارمندانش هم که حالا همه شان رفیق بودیم وقعی نگذاشتم .

امٌا در تجارت عدس ضرر کردم ....  

خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی...
ما را در سایت خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی دنبال می کنید

برچسب : آقا میرزا جواد آیت اللهی , تاریح شهر یزد , فساد اداری رضاخانی , خرید و فروش پست ریاست, نویسنده : میرزا جواد آیت اللهی MIRZAJAVAD AYATOLLAHI agamirzajavad بازدید : 1414 تاريخ : شنبه 21 تير 1393 ساعت: 15:49

لینک دوستان