نیر یزد (2)

ساخت وبلاگ
نیر ِ یزد ، شهر نور و نیٌر
 
 
املاک متعدد والده از حسن آباد رستاق یزد گرفته تا مزرعه آخوند و نصر آباد ( که پدرشان بخش اعظم املاک خود را قبل از رحلت بین فرزندانشان تقسیم کرده بودند ) ساختمان مناسب شهری نشین نداشت . بر عکس ، املاک ابوی ، هم در نیر ، و هم در هنزاء و بنستان ( که گاه به آن کاخ می گفتند ) و تا حدودی باغ پائین باقی آباد دارای ساختمانهائی مناسب سکونت ییلاقی بود . ما به دلیل نزدیک تر بودن راه هنزاء ، و داشتن آشنایان بیشتر یزدی و هنزائی  در آنجا ، ییلاق کردن در هنزاء را ترجیح می دادیم . امٌا برخی از نیری ها به این عنوان که مسجدشان بیش از یک قرن هر تابستان به امامت شریفان ( خاندان پدریم ) رونق می گرفته است ، و همین شریفان در هر تنگنایشان با تشکیلات حکومتی یا خرید های نسبتا" مهم مدد رسان آنان بوده اند ؛ توقع ادامه آن وضعیت را داشتند ؛ و حتی خود را ذیحق می دانستند . از طرفی هم فارسی های مهاجم که از چند فرسخی جنوب غربی نیر حمله می کردند و گاه مهاجمینی از چندین فرسخ آنطرف تر ، در جنوب غربی ، با هم به حمله و غارت این روستا ها مدد رسان می شدند پس از قحطی سالهای ابتدائی تولد من ، حدود 1290 ش ، به این فکر افتاده بودند که زمین های روستاهای آن حدود ، و از جمله زمین های ملکی ما را  غصب کنند و بکارند ! ... در آن دهساله ی پس از هرج و مرج ناشی از مشروطیت حضور لااقل تابستانه ما در نیر یه منظور حفظ حتی الامکان املاکمان از دست فارسی ها ، که البته با مقاومت سرسختانه مردم نیر هم مواجه می شدند ، ضروری می نمود ؛ به خصوص که به دلیل همین نا امنی و خشکسالی ها قیمت زمین ها هم به شدٌت کاهش یافته بود و خریداری برای آنان وجود نداشت که بفروشیم ... عمٌال مشیر الممالک و نوٌاب ها هم که از پدر بزرگم ، آقا میرزا محمد جعفر ، ضربه خورده بودند به نفاق ، تقویت اشرار با لوطی خواندن آنان ! و ایجاد نا امنی به طور کلٌی ، به خصوص علیه ما ، دامن می زدند ...
 

 
 
هفت - هشت ساله بودم ( 1292- 1393 ش ) که خبر تهاجم چند فارسی با برخی از روستائیان یکی از دهات مجاور به املاکمان به یزد رسید و شنیدیم که تهاجمی وحشیانه به باغبانمان داشته اند . موقع ییلاق به جای یک قواره پیراهن کرباس یا متقال که هرساله به عنوان خلعت با یک تکه نبات برایش می بردیم برایش یک قواره پارچه یزدی باف که نخی با راه راه مشکی بود برایش بردیم که گویا به همه نشان می داده است و بسیار خوشحال بوده است . این پارچه نسبتا" کمیاب و گران بود و فکر می کنم تازه باب شده بود ...
 
 

 
 
چند خانوار دیگر هم بودند که وقتی به دیدن ما می آمدند « یک تکٌه نبات و چند عدد نقل بدون مغز » ، که امروز بسیار کم ارزش به نظر می رسند و آن روزها در ایران از اجناس گران و با ارزش بودند به عنوان سوغات  یزد هدیه می گرفتند . این خانوارها تا آنجا که به خاطر دارم بیشتر از این گروه خدماتچی بودند :
 
 

 
 
- زنی که هرسه - چهار روز یکبار می آمد و برایمان نان میپخت
 
 

 
 
- یکی که ( وقتی خادم - باغبان ما نبود ) حکم خادم مسجد را می یافت و بسیار هم مردی محترم بود
 
 

 
 
- یکی که کارهای نعلبندی و تا حدودی دامپزشکی انجام می داد و به الاغ سواری پدرم رسیدگی می کرد .
 
 

 
 
- یکی از آن همه کاره های محل که اذان هم می گفت 
 
 

 
 
البته از همان روز اوٌل برخی هم هدیه هائی برای ما می آوردند که از جمله یکی شان یک قرابه گلاب با مقداری برگ گل خشک شده محمدی می آورد و وی هم علاوه بر پول ، نقل و نبات هم می گرفت .
 
 

 
هدیه هائی غذائی که روزهای نخست به ما می دادند از سایر ایٌام بیشتر بود که بعدا" خواهم نوشت . 
 

 

خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی...
ما را در سایت خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی دنبال می کنید

برچسب : نیر یزد, نویسنده : میرزا جواد آیت اللهی MIRZAJAVAD AYATOLLAHI agamirzajavad بازدید : 935 تاريخ : دوشنبه 11 آذر 1392 ساعت: 17:27

لینک دوستان