سرِ کیسه دست من بود و تهش دست یکی دیگر !

ساخت وبلاگ

سرِ کیسه دست من بود و تهش دستِ یکی دیگر
عبٌاس وقتی وارد اتاق شد که تفتی با وزن و هیکلی دوبرابر من یقه ی من را چسبیده بود . آماده ضربه زدن ؛ و عباس یقه ی وی را گرفته با گفتن اینکه « با شیخ جواد چکارداری ؟ » ، وی را محکم به دیوار مقابل کوبید . چشمان تفتی داشت از تعجب از حدقه در می آمد . گفت : خجالت نمیکشی ! نمکدان شکن ! مگر شیخ هم کراواتی می شود ؟ ( چون گاهی تحت فشار رؤسا کراوات می زدیم ) . تفتی جواب داد : کراوات که ضد دین نیست ؛ آقا سیدعلیمحمد ( منظورش آقای وزیری بود که یکی از نزدیکترین دوستان پدرم بودند و همیشه و همه جا ، به خاطر پدرم ، و در گروه روحانیت ، از من حمایت می کردند ) گفته اند محض مصلحت است . تفتی شاید اگر میخواست مرافعه کند از عباس کم نمی آورد ؛ ولی دید عباس در لباس « داش مشتی » و حق پرستی ، و طرفداری از مظلوم آماده هرگونه برخورد فیزیکی با اوست و اگر ادامه بدهد کاملا" آبرویش می رود ؛ از اتاق بیرون رفت و وقتی وسط حیاط اداره رسید ضمن اینکه پاشنه ی گیوه اش را ور می کشید که از اداره بیرون برود و کراواتش را از گردنش در آورده بود که دوباره درست کند من ، عبٌاس و ، به صورتی غیر مستقیم ، رئیس اداره را تهدید به تنبیه کرد و بدون اجازه رئیس از اداره خارج شد که لابد گزارشی علیه ما به رئیس اداره پست و تلگراف و تلفن بدهد .؛ برود بگوید که چرا اینها نمی گذارند دلنشین از هرموردی مقداری پول  به جیب بزنم ؟!!! . حالا دوسه نفر از کارگران اداره هم آمده بودند در حیاط و به پشتیبانی از تفتی با گفتن پیاپی « نمک نشناس ! » با عباس جرٌ و بحث می کردند که محمٌد ، کارگر قلدری که تازه استخدام شده بود ، هم آمد کنار عبٌاس ایستاد . پسرحدودا" بیست ساله ی رئیس هم که ورزشکار بود به ناگاه سرو کله اش در اداره پیدا شد و کنار عباس ایستاد ، دیدم نامردی می شود اگر کنارشان لااقل به عنوان حامی نایستم با آن هیکل لاغر و کمتر ازپنجاه کیلوئیم رفتم کنار ایشان ایستادم . با کمال تعجب دیدم شیخعلی هم کت و کراواتش را در آورده آمد در جوار ما ؛ دوسه نفر از کارگران هم جرئتی یافتند و به ما اضافه شدند . طرفداران تفتی ، که دیدند تعداد ما دو - سه برابر تعداد آنهاست ، بدون اینکه دیگر چیزی بگویند  به محل کارشان برگستند . بعدها می گفتند که خود کامکار از پشت تیجیر اتاقش تماشا می کرده است و گفته بوده است که وقتی میرزا جواد هم با آن قد و بالاو هیکل چهل - چهل و پنج کیلوئیش رفت کنار عباس ایستاد هم خنده ام گرفت و هم در دلم تحسینش کردم ....
... والبته چنین دعوائی ، تا همین حدٌ آن ، نه قبل از آن در هیچ اداره یزد سابقه داشت و نه پس از آن شنیده ام که بین دو کارمند یا کارمندان اتفاق افتاده باشد .
حالا من در اتاق فروش اجناس اداره هم یک میز و صندلی داشتم و پستم هم عملا" با تفتی برابر بود ، امٌا رئیس می خواست که محض کنترل کامل محاسبات که حال به دست من افتاده بود همچنان کمکی ( معاون ) محاسبات خوانده شوم و در اتاق حسابداری میز و صندلی داشته باشم .
تازه متوجه شدم که شریان اصلی در آمد اداره در پرداخت های قبوض آبونمان نبوده است ؛ بلکه در فروش سیم و مقره و میخ و تیر و تیرچه و دستگاه تلفن و به خصوص باطری تلفن  بوده است و پس از دوسه ماه متوجه شدم در آمد تفتی در اداره با خلاف هائی که می کرده است تخمینا" ماهانه نود تومان بوده است ! حدود سه برابر حقوق ماهانه رئیس !!! .
امٌا به صورت عجیب غریبی از آن به بعد تفتی سربه زیر شده بود ، گرچه از نظر اداری مافوق من بود ؛ عملا" زیردست من کار می کرد . می گفتند پست مهمی درحدمعاون پست و تلگراف و تلفن ، که شاید اهمیت و حقوق ماهانه اش بیش از پست رئیس اداره تلفن یزد بود به وی پیشنهاد شده است و او قبول نکرده است . من کارم بسیار زیاد بود ، باید محاسبات چند سال گذشته را می کردم و چندان حواسم به بیرون از آن نبود ؛ امٌا کامکار ، که در شهرهای دیگر هم ریاست کرده بود و با مسائلی گوناگون مواجه شده بود ، آدم بسیار با تجربه و زیرکی بود . از ماه دوٌم سوٌم ریاست من بر فروش پیاپی می پرسید . تفتی چه کار می کند ؟ ، با این که تعداد فروش خطمان زیاد می شود چرا از مقدار فروش سیم و مقزه و دستگاه تلفنمان کم می شود ؟
و من از این س‍ؤال اخیرش که به نوعی اتهام به خودم می دیدم بسیار ناراحت می شدم ، چندبارهم ناراحتی خود را عنوان کردم ؛ امٌا هربار می گفت : من به شما کاملا" اطمینان دارم و مطمئن باشید که راضی هستم  ؛ تا بهمن همان سال که گفتند به یک سینه پهلوی بسیارسخت و خطرناک دچار شده در منزل بستری و تحت مداوا و ممنوع الملاقات !!! است ؛ گفته است هرکار که دارید به آقا میرزا جواد رجوع کنید ؛ و وقتی پس از یکفته سرحال و قبراق ! سر کار حاضر شد بخشنامه ای به نظر من بسیار غیر منتظره ، و عجیب و غریب صادر کرد .
 

 

خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی...
ما را در سایت خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی دنبال می کنید

برچسب : میرزا جواد آیت اللهی , اداره تلفن رضاخانی یزد , مخابرات , سوء استفاده, نویسنده : میرزا جواد آیت اللهی MIRZAJAVAD AYATOLLAHI agamirzajavad بازدید : 1012 تاريخ : يکشنبه 8 تير 1393 ساعت: 20:31

لینک دوستان