من و برادرانم در حوالی 1315

ساخت وبلاگ

میرزا محمد بگمانم در آن زمان رئیس ثبت اسناد واملاک الیگودرز بود ؛ و برایم نوشته بود که دارای دختری بنام طاهره هم شده است که من و پدرم بسیار مشتاق دیدن این نخستین نوه والدینم بودیم .
جعفر آقا خلیفه ی یک خیٌاطی بود و کارش نسبتا" رونق داشت ؛ امٌا به شدٌت به دنبال این بودند که او رادستگیر کنند و به اجباری ببرند ... و دائما" در حال جنگ و گریز با ماموران بود . البته این جنگ و گریز به این دلیل که روخانی زاده و شخصا" هم سیتسی بود تا حدودی جنبه سیاسی یافته بود .
میرزا کاظم حاضر شده بود که به روستا ( بگمانم جهان آباد ) رفته معلمی کند و می گفتند که در آنجا صیغه ی مناسبی هم گرفته بود و فعلا" از اجباری رفتن در امان بود . در تحصیل هم حتی الامکان می کوشید اکرچه امکاناتش چندان برایش فراهم نبود .
مسئله مهم و لاینحل دیگر ما سه جوان و نوجوانی بودند که نه حاضربودند آنچنان به نحوی مرتب به مدرسه بروند و نه چندان علاقه ای به ادامه تحصیلات حوزوی داشتند ؛ اگر چه بزرگترینشان ، تقریبا" بیست ساله ، در آنموقعیت نامطمئن اقتصادی پدرم سرمایه قابل توجهی گرفت که کارگاه نساجی به راه بیاندازد و وسایلی هم خرید و کارگاهی هم در طبقه شمال شرقی خانه به راه انداخت ...؛ و دومینشان هم بیش از آن دو معقولانه رفتار می کرد ودفتر داری فروشگاه آقای حسن نیکنام را بر عهده گرفته بود ؟ . جوان بودند دیگر و در آن روزها که دستی غیبی زن را به شوهر و شاگرد را بر استاد و .... می شورانید چون ما چهار فرند بزرگتر کاملا" مطیع نبودند ومسائلی روزمره پیشآمد می کرد ...
...و ما ، یعنی من و پدرم ،تصورش را هم نمی کردیم که وضع از آن بدتر هم بشود ، که شد !.

 

خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی...
ما را در سایت خاطرات آقا میرزا جواد آیت اللهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : میرزا جواد آیت اللهی MIRZAJAVAD AYATOLLAHI agamirzajavad بازدید : 1507 تاريخ : دوشنبه 26 آبان 1393 ساعت: 17:21

لینک دوستان